6-عمارت پارک

257 66 24
                                    


-دکتر لئو،جناب اوه خوش اومدید

آلفا با سرخوشی خاصی اعلام کرد و چمدون دکتر رو از دستش گرفت و باعث شد نگاه پوکر سهون روش کشیده شه

-امروز به نظر سرحال میای جناب کیم

به تیکه سهون توجهی نکرد و دستشو دور بازوی چانیول حلقه کرد اما الفا با بی حوصلگی دستشو پس زد و بازم تو سکوت به راهش ادامه داد

الفا ها پشت چان چند ثانیه ایستادن و بهم نگاه معنا داری انداختن و بعد فقط تصمیم گرفتن بدون هیچ حرفی دنبال دکتر. عصبی بیوفتن

-از دو روز پیش چه اتفاقی افتاده؟ چرا اینطوریه؟

-یه طوری حرف نزن انگاه چانیول خیلی بهت اهمیت میده، چرا همش بهش آویزون میشی وقتی میدونی خوشش نمیاد دورش باشی؟ احمق

-من خودم میدونم این چیزا رو اوه سهون لازم نیست تو وکیل‌وصیش باشی

بی توجه به چان و سهون با سرعت بیشتر سمت خروجی رفت و خودشو به ماشین و بتای ایستاده کنارش رسوند

-اوکی سویچو بده و خودت تاکسی بگیر بیا

بتا ناچارا عقب کشید و بعد تعظیم به چانیول و سهون و منتقل کردن چمدون هاشون تو صندوق از اونجا دور شد تا یه تاکسی بگیره و زودتر خودش رو به عمارت پارک برسونه

-هی هی هی شماها چرا رفتین عقب نشستین؟ مگه رانندتونم؟

-خفه شو راه بیوفت

پوف خسته ای کشید و ماشین رو روشن کرد. برنامه داشت که چانیول بیاد کنارش بشینه تا بتونه از موفقیتش تو پرونده بیون مین‌جو و آمادگی امگا بگه اما با نشستن چانیول و سهون صندلی عقب نقشش نقشه بر اب شده بود

شونه های افتادشو جمع کرد و سعی کرد سر شوخی رو با آلفا های عبوس باز کنه
معلوم نیست چه اتفاقی واسشون افتاده بود که اینطوری عصبی و خسته بودن

-چان میتونم وفتی رسیدیم کتابو ببینم؟

همین، همین جمله کافی بود تا دکتر دیوونه بشه و پاشو با قدرت به کف ماشین بکوبه و الفا هارو از جا بپرونه. سهون با اخم عمیقی به دوجونی که شوکه به ریاکشن چان خیره بود نیم نگاهی انداخت. چشاشو بست و به پنجره تکیه داد و به بیرون خیره شد

-من چیز بدی گفتم؟

-دوجون محض رضای خدا اون دهنتو ببند ببینیم چه غلطی داریم میکنیم

-ماشینو نگه دار

میخواست جواب سهونو بده که حرف چانیول کاملا متوقفش کرد

-چی؟

-گفتم ماشینو نگه دار

نمیتونست توی حرفش حرف بیاره پس فقط ماشینو نگه داشت. بلافاصله چانیول پیاده شد و از ماشین فاصله گرفت

「𝗝𝗜𝗡𝗫」Where stories live. Discover now