8-دکتر پارک خشن!

195 55 18
                                    


تقه ای که به در اتاق خورد از خیالاتش پرتش کرد بیرون و اون موقع تازه متوجه شده بود داشته لبخند میزده، این برای اون پسر. کوچولو عادی بود؟ البته که عادی بود...اون هیچوقت مثل بقیه تجربه نداشت و همین چیزای کوچیک و آشنایی با آدمای جدیدی که ازش متنفر نبودن به شدت خوشحالش میکرد

دوباره در زده شد و این دفعه از جا پرید تا درو باز کنه.. اگه دکتر پارک بود چی؟ با این فکر لبخندی زد و با ذوق سمت در رفت و بازش کرد اما متاسفانه همیشه قرار نیست چهره کسی که ازش خوشمون بیاد رو ببینیم.. گاهی اوقات لازمه کسی که ازش خوشمون نمیاد رو ببینیم تا به خودمون بیایم

لبخندش به سرعت محو شد و پسر پشت در لبخند تو مخیش رو بیشتر کرد.. واقعا لازم بود اینطوری لبخند بزنه؟ میتونست دندوناشو بشمره لعنتی!

-بکهیونی از دیدن من خوشحال نشدی؟

دستپاچه لبخند فیکی تحویل پسر پشت در داد
-معلومه که نه خوشحال شدم لوهان شی

معلومه که خوشحال نشدم چرا باید از دیدن قیافه و اون لبخند مزخرفت خوشحال بشم وقتی ازت خوشم نمیاد؟

-پس بدو بریم که چانیول منتظرمونه
-منتظرمونه؟

لباشو با فکر به دکتر پارک داخل دهنش کشید و برای لبخند نزدن خودشو کنترل کرد، چطور انقدر بی جنبه شده بود که با شنیدن اینکه دکتر پارک منتظرشه لبخند میزد؟

-آره وقت شامه و چانیولی سفارش کرده شام مورد علاقه منو سرو کنن این عالی نیست بکهیونی؟

باید حتما یدونه "ی" به ته اسم همه میچسبوند؟ چقدر رو مخ بود اه کاش میشد تنهایی با دکتر پارک شام بخوره، اصلا اینا چه فکرایی بود که تو ذهنش میگذشت؟

همراه لوهان که حالا رفتارش صدوهشتاد درجه فرق کرده بود از پله ها پایین اومد و بعد سلام کردن به دکتر پارک هرکدوم روی صندلی های کنارش نشستن طوری که دقیقا رو به روی هم بودن

خب خوشبختانه دکتر پارک سر غذا خیلی جدی بود و حتی نیم نگاهی به هیچکدوم نمینداخت و بکهیون کوچولو میتونست هرچقدر دلش میخواد دیدش بزنه البته هرچقدر به جایی رسید که مچش توسط لوهان گرفته شد و بعد دیدن نیشخند تومخیش سرشو پایین انداخت و مشغول غذا خوردن شد

بعد تموم شدن شام با کمال احترام تشکر کرد و مثل یه بچه خوب تصمیم گرفت بره به اتاقش و از اون فضا و نگاهای خیره لوهان خلاص شه ولی مثل اینکه شانس یارش نبود چون همین که به پله ها رسید لوهان صداش کرد و مجبور شد برگرده و به لوهانی که دور لباش رو سریع با دستمال پاک کرد و دوید سمتش نگاه کنه

-کاری با من داشتی؟
-میخواستم بگم از اونجایی که اتاقت کنار چانیوله و منم قراره شب اینجا بمونم امیدوارم صدامون اذیتت نکنه از اونجایی که میدونی...

「𝗝𝗜𝗡𝗫」Where stories live. Discover now