15-بخاطر هیونگ

150 38 42
                                    


ساعت گوشیش رو چک کرد و بعد درآوردن عینکش با انگشت شست و اشارش پشت پلکای خستش رو ماساژ داد، از شب گذشته تا الان که دیگه 7 صبح بود نخوابیده و حسابی خسته بود

تقه ای به در اتاقش خورد و بعد بتای جوونی وارد اتاق شد و چندتا کاغذ روی میز چانیول گذاشت

-قربان، جناب کیم دوجون امروز صبح ساعت 5 و 37 دقیقه خودشون رو معرفی کردن من نیازی ندیدم تا مدارک رو به دادگاه برسونم.

نفس عمیقی کشید و چشم هاش رو مدتی بست، توقع نداشت که دوجون خودش این کارو بکنه  ته دلش هیچ احساس رضایتی نبود، سرش رو به آرومی تکون داد و با دستش به بتا اشاره زد تا از اتاق بیرون بره

به صندلی تکیه داد و تا خواست نفس بکشه و حداقل کمی استراحت کنه -چون محض رضای خدا تخت لعنتیش بدجوری بهش چشمک میزد- در اتاق به سرعت باز و مینسوک با صورت سرخش  وارد شد، همینو کم داشت!

-چیکار کردی؟ ها؟ دارم میپرسم چیکار کردی؟!
-چیو چیکار کردم؟

برخلاف مینسوک که تقریبا داد میزد چانیول با کمال آرامش جوابش رو داد

-با دوجون چیکار کردی چانیول؟ من باید این چیزارو از چویی بوم بشنوم؟
-مگه چویی بوم خبر داره؟ من نمیفهمم خودم همین الان خبردار شدم شما چجوری به این سرعت از همه چیز خبر دارید
-داری شوخی میکنی دیگه؟ تنها چیزی که دوجون گفته این بوده که بخاطر چانیول هیونگه!
-باهاش حرف زدی؟
-نه
-پس؟
-چویی بوم باهاش حرف زده، چانیول لطفا جوابمو بده

هوف کلافه ای کشید و بعد بلند شدن از پشت میز سمت در اتاق رفت و تقریبا الفای عصبی داخل اتاق رو ایگنور کرد اما قبل خروجش امگا آخرین تیرشو سمت چانیول نشونه رفت

-اگر تار مویی از سر دوجون کم بشه هر خری که توی این عمارت نفرین شدست مقصره مخصوصا تو پارک چانیول!

بدون عقب. برگشتن یا نشون دادن هر واکنشی علیرغم آشوب بودن دلش اتاقش رو به مقصد اتاق بکهیون ترک کرد، خودش عمق فاجعه رو میدونست اما هرکسی جای اون بود نمیتونست تصمیم درست تری بگیره، تنها راه درستی که هرکسی به ذهنش میرسید ففط همین بود و بس!

به اتاق بکهیون که رسید هنوز دستش به در نرسیده بود که دوباره صدای مینسوک متوقفش کرد

-من از اینجا میرم و هر کاری میکنم تا اون بچه رو برگردونم توهم میتونی هرکاری دلت میخواد بکنی!

نفس عمیقی کشید و برای بار دوم حرفای آلفا رو بدون جواب گذاشت و بعد وارد شدن به اتاق بکهیون آروم صندلی پشت میز رو برداشت و بعد گذاشتنش کنار تخت بکهیون روش نشست و بهش خیره شد

چشم هاش رو چند دقیقه مالید و به محض دیدن چهره دکتر پارک بالاسرش لبخند احمقانه ای زد و تا وقتی متوجه موقعیت بشه همونطوری به آقای پارک خیره شد

「𝗝𝗜𝗡𝗫」Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz