فرمانده با دست های باز به کمک دو نفر از افراد تیانگگو وارد یکی از اتاق های ساختمان چوبی شد
دو نفر به آرومی فرمانده رو روی تخت نشوندنتیانگگو: برید طبیب رو بیارید
^ بله ارباب
با رفتن اون دونفر جالا فرمانده و تیانگگو تنها بودن، فرمانده بخاطر خون ریزی که داشت بی حال به دیوار تکیه داده بود و تمام هوشیاری که داشت حواسش بود تیانگگو کار اضافه ای نکنه
تیانگگو: یکم تحمل کن الان طبیب میاد
کوک: طبیبی که تو برام بیاری، من نمیزارم دست بهم بزنه
تیانگگو: اینجا چیزی به اختیار تو نیست برفین
تیانگگو همون طور که نقابشش رو برمیداشت به سمت فرمانده قدم برداشت
نقاب رو به گوشه ای پرت کرد و کنار فرمانده جا گرفتدستش رو داخل موهای بلند فرمانده برد و آروم اون طره های نرم رو نوازش کرد
تیانگگو: خیلی وقت بود حسرت دیدنت رو داشتم برفین
کوک: دستت رو بکش مرتیکه
با تمام توانی که داشت دست تیانگگو رو دور کرد، تیانگگو عصبی از دوری<< برفینش >> کوزه آبی که کنار تخت روی میز بود رو پرت کرد
کوزه آب به هزاران تکه تبدیل شدتیانگگو: چرا همیشه از من بیشتر متنفر بودی ؟ چرا همیشه تهیونگ رو ترجیح میدادی ؟ چرا ؟
فرمانده ساکت بود، به گذشته ها رفت
زمانی که خودش، تیانگگو و امپراطور با هم همبازی بودن البته تا وقتی که امپراطور فعلی تاج گذاری کردهیچ کس نمی دونست اون شب چه اتفاقی افتاد که پسر عموی مورد علاقه امپراطور برای همیشه از قصر و پایتخت رفت
کوک: تو چرا همیشه ازش متنفر بودی ؟ چیشد که اون شب رفتی ؟
چی شده که الان می خوای شورش کنی ؟تیانگگو نگاهش رو به فرمانده داد، حالا چشم هاش نرم شده بود
تیانگگو: بخاطر تو برفین، اختلاف ما از جایی شروع شد که هر دو تورو خواستیم
کوک: چی ؟
تنها چیزی بود که فرمانده تونست به زبون بیاره، بخاطر اون؟ بخاطر اون دو پسر عمو از هم جدا شدن ؟
بخاطر اون این همه کینه و دشمنی بین دو پسر عمو بود ؟تیانگگو: ما پشیمون نیستیم برفین، حالا که تو اینجا پیشه منی نیازی نیست افرادم رو برای جنگ با تهیونگ به کشتن بدم
تیانگگو لبخند مهربونی زد و گونه فرمانده رو به آرومی با پشت دست نوازش کرد
تیانگگو: من تورو با خودم می برم، البته بعد از اینکه کمی حالت بهتر شد
YOU ARE READING
LALY & MAJNOON
Randomنام: لیلی و مجنون 💫 این بار مجنون به لیلیاش می رسد ...... کاپل: ویکوک ژانر: تاریخی، خشن، اسمات ، امپرگ