ترکه نازک در دست بانو شی دوباره به سطح چوبی برخورد کرد
شاهدخت از ترس و اضطراب لب گزید و بیشتر تلاش کرد تا مستقیم و بدون خطا روی خط آبی رنگ حرکت کنهراه رفتن روی یک خط مستقیم اونقدرا هم سخت نیست
اما وقتی دست هات باید حالت خاصی داشته باشند و روشون پیش دستی های چینی باشه، دامن سنگینی که از چند لایه تشکیل شده
و کلاه گیس سنگینی که روی سر قرار دارهمی تونست همین کار ساده رو به سخت ترین کار ممکن تبدیل کنه
شی: دوباره
با صدای بلند بانو شی شاهدخت از جا پرید و همین باعث شد پیش دستی های چینی از روی دست های شاهدخت سر بخورند و بشکنند
شی: هاه خدای من ، کمی استراحت می کنیم بانوی من
سوریانگ: ممنون میشم بانو شی
لباس های تمرینی از تن شاهدخت کنده شدند و شاهدخت به سمت بانو شی رفت و روی صندلی نشست
بانو شی فنجان چینی شاهدخت رو از شربت خنکی پر کرد
شی: لطفا بنوشید بانو
سوریانگ: خیلی ممنون بانو شی
شاهدخت با انگشت های ظریف و بلندش فنجان رو از روی میز برداشت و نوشید
شربت گل گاو زبان آرامشی به بدن خسته شاهدخت تزریق کردشی: از اینکه اینقدر سخت میگیریم معذرت می خوام بانوی من، اما ما مجبوریم
فردا مراسم عروسی برگزار میشه و ما باید آماده باشیمسوریانگ: می فهمم بانو شی و مطمئن باشید که منم دارم تمام تلاشم رو می کنم
بانو شی لبخندی از روی رضایت زد
شی: خب دوباره شروع می کنیم
شاهدخت بلند شد و دوباره لباس تمرینی رو پوشید و در ابتدای خط آبی قرار گرفت ........
هان: سرورم شِمِن بزرگ اینجا هستند
ته: بیان داخل
صدای درب دفتر امپراطور اومد و بانوی اعظم وارد شد
لیائو: امپراطور به سلامت باشند
ته: خوش اومدید، بفرمایید
بانوی اعظم به آرومی و با لبخندی ملیح به روی صندلی کنار امپراطور نشست
ته: رنگ پریده به نظر می رسید بانو
امپراطور با کمی دقت در چهره رنگ پریده و آشفته بانوی اعظم پرسید
لیائو: سرورم شاهدخت گوریو، اون باید از اینجا بره
تند، مضطرب و نگران، بانوی اعظم از امپراطور درخواست کرد
ته: چی دیدی بانوی اعظم که اینقدر مضطرب هستی ؟
YOU ARE READING
LALY & MAJNOON
Randomنام: لیلی و مجنون 💫 این بار مجنون به لیلیاش می رسد ...... کاپل: ویکوک ژانر: تاریخی، خشن، اسمات ، امپرگ