3

480 89 13
                                    

ترکه نازک در دست بانو شی دوباره به سطح چوبی برخورد کرد
شاهدخت از ترس و اضطراب لب گزید و بیشتر تلاش کرد تا مستقیم و بدون خطا روی خط آبی رنگ حرکت کنه

راه رفتن روی یک خط مستقیم اونقدرا هم سخت نیست
اما وقتی دست هات باید حالت خاصی داشته باشند و روشون پیش دستی های چینی باشه، دامن سنگینی که از چند لایه تشکیل شده
و کلاه گیس سنگینی که روی سر قرار داره

می تونست همین کار ساده رو به سخت ترین کار ممکن تبدیل کنه

شی: دوباره

با صدای بلند بانو شی شاهدخت از جا پرید و همین باعث شد پیش دستی های چینی از روی دست های شاهدخت سر بخورند و بشکنند

شی: هاه خدای من ، کمی استراحت می کنیم بانوی من

سوریانگ: ممنون میشم بانو شی

لباس های تمرینی از تن شاهدخت کنده شدند و شاهدخت به سمت بانو شی رفت و روی صندلی نشست

بانو شی فنجان چینی شاهدخت رو از شربت خنکی پر کرد

شی: لطفا بنوشید بانو

سوریانگ: خیلی ممنون بانو شی

شاهدخت با انگشت های ظریف و بلندش فنجان رو از روی میز برداشت و نوشید
شربت گل گاو زبان آرامشی به بدن خسته شاهدخت تزریق کرد

شی: از اینکه اینقدر سخت میگیریم معذرت می خوام بانوی من، اما ما مجبوریم
فردا مراسم عروسی برگزار میشه و ما باید آماده باشیم

سوریانگ: می فهمم بانو شی و مطمئن باشید که منم دارم تمام تلاشم رو می کنم

بانو شی لبخندی از روی رضایت زد

شی: خب دوباره شروع می کنیم

شاهدخت بلند شد و دوباره لباس تمرینی رو پوشید و در ابتدای خط آبی قرار گرفت ........

هان: سرورم شِمِن بزرگ اینجا هستند

ته: بیان داخل

صدای درب دفتر امپراطور اومد و بانوی اعظم وارد شد

لیائو: امپراطور به سلامت باشند

ته: خوش اومدید، بفرمایید

بانوی اعظم به آرومی و با لبخندی ملیح به روی صندلی کنار امپراطور نشست

ته: رنگ پریده به نظر می رسید بانو

امپراطور با کمی دقت در چهره رنگ پریده و آشفته بانوی اعظم پرسید

لیائو: سرورم شاهدخت گوریو، اون باید از اینجا بره

تند، مضطرب و نگران، بانوی اعظم از امپراطور درخواست کرد

ته: چی دیدی بانوی اعظم که اینقدر مضطرب هستی ؟

LALY & MAJNOON Where stories live. Discover now