9

336 76 9
                                    

درب کشویی دفتر امپراطور باز شد، هوسوک همراه با بانو شی وارد دفتر امپراطور شدند

ته: بانو شی ؟ گفتم از ندیمه های ملکه هوسوک

شی: سرورم من باید چیزی رو بهتون می گفتم

امپراطور سر تکون داد و منتظر مونا تا بانو شی حرف بزنه

بانو شی ابتدا لب گزید و چشم هاش تر شدند، سخت بود گفتن چیزی که دیده بود

شی: سرورم من رو عفو کنید اما.....اما.....فرمانده جئون.....فرمانده جئون با ملکه ملاقات های پنهانی دارند

امپراطور فرو ریخت و نفس تندی بیرون فرستاد، چشم های بیش از حد گشاد شدند و احساس سنگینی بدی به روی قلب امپراطور اومد

شی: سرور من، چطور سربازی که باید محافظ حریم حرمسرای شما باشه این طور به شمت خیانت می کنه ؟

بانو شی گریه می کرد، امپراطور به طرز فجیعی عصبانی و خشمگین بود و هوسوک نگران امپراطورش بود

هوسوک بی سر و صدا بانک شی رو مرخص کرد  و با امپراطور تنها شد

به ناگه امپراطور تمامی وسایلی که روی میز بود رو روی زمین ریخت

ته: برو . بیارش . اینجا

هوسوک: این کار رو نمی کنم سرورم

نگاه خشمگین امپراطور به روی هوسوک نشست، نگاهی که خشمش انسان رو ذوب می کرد و هیچ کس از زیر این نگاه قِصِر در نرفته بود

امپراطور تو دهنی محکمی به هوسوک زد جوری که هوسوک به زمین افتاد و از بینی و لبش خون جاری شد

ته: چه غلطی کردی ؟

صدای خش دار امپراطور کخ بخاطر خشم و عصبانیت زیاد از ته چاه می اومد هوسوک رو بازخواست کرد

هوسوک به سختی دوباره ایستاد و تو چشم های سرخ امپراطور نگاه کرد

هوسوک: توی این لحظه حتی قدرت کشتن فرمانده جئون رو هم دارید سرورم

هوسوک سرش رو پایین انداخت

هوسوک: ترجیح میدم الان خشم تون رو سره من خالی کنید تا سره فرمانده جئون
نمی خوام بعدا بخاطر کارهای امروز تون وضعیت بین خودتون و فرمانده رو بدتر کنید سرورم

خشم امپراطور کمی هم که شده فروکش کرد، امپراطور شروع به کشیدن نفس های عمیقی کرد تا جایی که به نسبت خیلی زیادی آروم شد

اما سوزش قلب امپراطور همچنان ادامه داشت و هر لحظه بدتر می شد
دستی دستی با دست خودش داشت ملکه و دردانه اش رو به هم علاقه مند می کرد

باید فکر چاره ای می کرد، باید به گفته بانوی اعظم عمل می و اونا رو از هم دور می کرد

ته: معذرت می خوام

LALY & MAJNOON Where stories live. Discover now