8

376 71 13
                                    

یکماه بعد

حال ملکه خیلی خوب نبود، دل درد شدیدی داشت پس ندیمه اش رو صدا زد

سوریانگ: سلهی ..... سلهی

سلهی وارد اتاق شد و با حال بد بانکی عزیزش مواجه شد
به سرعت به سمت ملکه رفت و بدون حرفی کمک کرد تا از حجم لباس های ملکه کم کنه

سلهی: کسی اون بیرون هست ؟

ندیمه ای داخل اتاق اومد و تعظیم کرد، از حال بد ملکه تعجب گرد

سلهی: چرا ایستادی برو طبیب خبر کن

^ بله بانو

ندیمه از اونجا رفت و سلهی به ملکه اش کمک کرد تا روی تخت دراز بکشه و تا اومدن طبیب دست بانوش رو داخل دستش نگه داره ........

تالار جلسات

وزیر‌اعظم: سرورم یاغی های جنوب قصد دارن به جای جنگیدن با ما معامله ای انجام بدند

امپراطور در حالی که طومار توی دستش رو مطالعه می کرد با سکوتش از وزیر اعظم توضیح بیشتری می خواست

وزیر‌اعظم: اونا میخوان ما اونارو مثل مردم مون بدونیم و بهشون مکانی برای زندگی و زمینی برای کشاورزی بدیم

امپراطور بدون اینکه از طومار دست بکشه سری تکون داد

ته: تو حرف شون رو باور می کنی وزیر‌اعظم؟

وزیر‌اعظم: به ژنرال اطلاع میدم ارتشش رو آماده کنه سرورم

قبل از اینکه امپراطور تایید بکنه فرمانده جئون اجازه صحبت خواست

کوک: سرورم اگر اشکالی نداشته باشه این رو به من بسپرید

ته: به چه دلیل فرمانده ؟

کوک: از آموزش های جدید من برای سربازان آشنایی با طبیعته سرورم و چیزی که باعث میشه یک یاغی پیروز بشه طبیعتی هست که درش زندگی می کنه

امپراطور پوزخندی تحویل فرمانده داد، فرمانده در این یک ماه به شدت تلاش کرده بود تا مدتی از امپراطور و قصر دور باشه

اما قطعا امپراطور لجوج تر از این حرف ها بود که به فرمانده عزیزش چنین اجازه ای بده

لیائو: سرورم اجازه هست

ته: بگو بانوی اعظم

بانوی اعظم با لبخند ملیح همیشگی‌اش و چشم های زیباش به امپراطور خیره شد و با لحنی که سیاست زنانه ازش پیدا بود راه حلی ارائه کرد

لیائو: بنظرم بهتر اول فرمانده جئون و افرادش از طبیعت منطقه اطلاعات بدست بیاورند
سپس ژنرال به همراه ارتش امپراطوری از اطلاعات استفاده کرده و یاغی ها رو از بین ببره

LALY & MAJNOON Where stories live. Discover now