بر طبل ها کوبیده شد، در شیپور ها دمیده شد، در بوق و کرنا نواخته شد، دروازه باز شد
کاروان سرخ و زرین وارد پایتخت شد و پچ پچه ها شروع شد
" این برای چین یه ننگ ابدی خواهد بود "
" مگه این برده چی داره که دخترای خودمون ندارن؟ "
" مادر این سرزمین باید یک چینی باشه نه یک بیگانه برده "
گوهری سرخ و زیبا محفوظ در کاروان بود، پچپچه ها، هر کدوم خطی بر گوهر زیبا می انداختن و گوهر لب از لب برای شکایت باز نمی کرد
دروازه قصر قبل از اینکه کاروان نزدیک بشن باز شد، کاروان با احترام وارد کاخ شد و دروازه ها بسته شد
سوریانگ: بالاخره رسیدیم
سلهی: بله بانوی من، از همین الان بهتون تبریک می گم ملکه من
لب های زیبا و سرخ شاهدخت به لبخندی زیبا باز شدند ، لبخندی که قطعا قرار نبود زیاد بر روی لبان سرخ شاهدخت دوام بیاورد ......
نقش اژدها، الهه های باستانی و گل های افسانه ای
به خوبی به چوب های سرد زندگی بخشیده بودندبوی عود و چای نوید زندگی میدادند در جایی که هزاران مرگ به خودش دیده بود و خون ها از روی سطح خود پاک کرده بود
زمین این مکان به افرادی که بر روی اون می ایستند وفا ندارد به جز یک نفر
بر تخت زرین تکیه زده، کنده کاری های اژدها بر روی تخت اون رو شبیه به ماردوش های افسانه ای کرده ، موجودی خون خوار تر از اژدها با چشمانی کشنده
با آرامش چای می نوشه و از ترس افراد تغذیه می کنه
صدای چکمه هایی به گوش می رسه، درب سالن بزرگ باز میشه و شخصی سیاه پوش وارد سالن میشود
اون شخص؟
یکی از وفاداران اون موجوده، دست پرورده خون و ظلمت و خدمت گزار مورد علاقه اش
هوسوک: سرورم شاهدخت رسیدن
دست اش به آرومی پایین اومد و فنجان چای رو روی میز چوبی قرار داد
ته: راهنمایی شون کن هوسوک
برای لحظه ای صدای مهیبش لرز به تن افراد انداخت و زمان رو نگه داشت
هوسوک: بله سرورم
بیرون رفت، کمی طول کشید تا گوهر زیبا و سرخ وارد سالن بشه
دست روی دست بزاره، زانو بزنه و در نهایت احترام به حالت سجده تعظیم بکنهشاهدخت از روی زمین بلند شد، قدمی به عقب برداشت
سوریانگ: با نهایت احترام سرورم، کیم سوریانگ هستم
شاهدخت گوریو و خدمت گزار شما
YOU ARE READING
LALY & MAJNOON
Randomنام: لیلی و مجنون 💫 این بار مجنون به لیلیاش می رسد ...... کاپل: ویکوک ژانر: تاریخی، خشن، اسمات ، امپرگ