تموم شد، فرمانده همون طور که داخل رفته بود همون طور بیرون اومد و با امپراطور و هوسوک مواجه شد
تعظیم کرد و صاف ایستادکوک: تموم شد سرورم
ته: بسیار خب، برو به اتاق من تا طبیب معاینه ات کنه و اگر لازم بود دارو تجویز کنه
فرمانده پوزخندی زد که از زیر کلاه شنل چندان معلوم نبود
این واکنش امپراطور، این حد از خونسردی و بیخیالی امپراطور؟
یعنی امپراطور حتی حاضر نبود حال ملکه رو هن بپرسه ؟
پوزخند دوم رو به خودش زد، اگر ملکه برای امپراطور ذره ای اهمیت داشت ملکه رو عین هرزه ای به خودش پیش کش نمی کرد
کوک: حاله ملکه بده سرورم
ته: به اون هم رسیدگی میشه
امپراطور با بی میلی جواب فرمانده اش رو داد، دست های فرمانده از این حد از وقاحت امپراطور مشت شد
درسته ملکه از کشوری مستعمره و بود و یک برده به حساب می اومد اما این حد از تحقیر واقعا برای ملکه زیاد بود
کوک: لطفا اجازه بدید به عمارتم برگردم سرورم
ته: از دستورم سر پیچی می کنی فرمانده
فرمانده تعظیم کرد و کلاه شنل سیاهش رو جلوتر کشید
کوک: حال ملکه بده لطفا بهشون رسیدگی کنید، با اجازه سرورم
دوباره تعظیم کرد و بالافاصله از پیش امپراطور رفت، بیش از این تحمل اون مرد نفرت انگیز و منزجر کننده رو نداشت
خوشحال بود که سال ها پیش دوستی و رفاقت شون بخاطر اون روز از بین رفته بود
چون فرمانده به هیچ وجه دوست نداشت دوست همچنین مردی خطاب بشه
ته: برو
هوسوک تعظیم کرد و به دنبال فرمانده از حضور امپراطور مرخص شد
با رفتن هوسوک امپراطور وارد حجله شد، ملکه با ملحفه سفید بدنش رو پوشوند بود و از درد اشک می ریخت
قسمتی از ملحفه روی بدن ملکه خونی بود و امپراطور حدس میزد بکارت ملکه باشه
ته: تا چند لحظه دیگه طبیب میاد بالای سرت
سوریانگ: ازتون متنفرم سرورم
ملکه سرش رو بالا گرفت و با تمام نفرتی که در وجودش بود به چشم های سرد امپراطور نگاه کرد
عصبی لبخندی زدسوریانگ: لطف امشب تون رو جبران می کنم سرورم
امپراطور پوزخندی زد، بنظر برده گوریویی خیلی بهش برخورده بود که فرمانده جئون باهاش خوابیده بود
YOU ARE READING
LALY & MAJNOON
Randomنام: لیلی و مجنون 💫 این بار مجنون به لیلیاش می رسد ...... کاپل: ویکوک ژانر: تاریخی، خشن، اسمات ، امپرگ