7

363 79 13
                                    

تموم شد، فرمانده همون طور که داخل رفته بود همون طور بیرون اومد و با امپراطور و هوسوک مواجه شد
تعظیم کرد و صاف ایستاد

کوک: تموم شد سرورم

ته: بسیار خب، برو به اتاق من تا طبیب معاینه ات کنه و اگر لازم بود دارو تجویز کنه

فرمانده پوزخندی زد که از زیر کلاه شنل چندان معلوم نبود

این واکنش امپراطور، این حد از خونسردی و بیخیالی امپراطور؟

یعنی امپراطور حتی حاضر نبود حال ملکه رو هن بپرسه ؟

پوزخند دوم رو به خودش زد، اگر ملکه برای امپراطور ذره ای اهمیت داشت ملکه رو عین هرزه ای به خودش پیش کش نمی کرد

کوک: حاله ملکه بده سرورم

ته: به اون هم رسیدگی میشه

امپراطور با بی میلی جواب فرمانده اش رو داد، دست های فرمانده از این حد از وقاحت امپراطور مشت شد

درسته ملکه از کشوری مستعمره و بود و یک برده به حساب می اومد اما این حد از تحقیر واقعا برای ملکه زیاد بود

کوک: لطفا اجازه بدید به عمارتم برگردم سرورم

ته: از دستورم سر پیچی می کنی فرمانده

فرمانده تعظیم کرد و کلاه شنل سیاهش رو جلوتر کشید

کوک: حال ملکه بده لطفا بهشون رسیدگی کنید، با اجازه سرورم

دوباره تعظیم کرد و بالافاصله از پیش امپراطور رفت، بیش از این تحمل اون مرد نفرت انگیز و منزجر کننده رو نداشت

خوشحال بود که سال ها پیش دوستی و رفاقت شون بخاطر اون روز از بین رفته بود

چون فرمانده به هیچ وجه دوست نداشت دوست همچنین مردی خطاب بشه

ته: برو

هوسوک تعظیم کرد و به دنبال فرمانده از حضور امپراطور مرخص شد

با رفتن هوسوک امپراطور وارد حجله شد، ملکه با ملحفه سفید بدنش رو پوشوند بود و از درد اشک می ریخت

قسمتی از ملحفه روی بدن ملکه خونی بود و امپراطور حدس میزد بکارت ملکه باشه

ته: تا چند لحظه دیگه طبیب میاد بالای سرت

سوریانگ: ازتون متنفرم سرورم

ملکه سرش رو بالا گرفت و با تمام نفرتی که در وجودش بود به چشم های سرد امپراطور نگاه کرد
عصبی لبخندی زد

سوریانگ: لطف امشب تون رو جبران می کنم سرورم

امپراطور پوزخندی زد، بنظر برده گوریویی خیلی بهش برخورده بود که فرمانده جئون باهاش خوابیده بود

LALY & MAJNOON Where stories live. Discover now