پوزخندی زدم. این مسخره ترین حرفی بود که میتونستم اونجا بشنوم. چند تا بنر بزرگ زده بودن تو مغازه که قیمت ها مقطوع ان و درخواست تخفیف نکنید. بعد یهو هفتاد درصد تخفیف خورد؟ یعنی علنا داشت میگفت بیا برات کت و شلوار بخرم تو جلوم بپوشش.
+ممنون، نیازی بهش ندارم.
&جنس های ما درجه یک ان. اصلا میخواید شمارمو مینویسم هر کس میخواست کت و شلوار بخره بفرستینش اینجا بگید تخفیف بهش میدم.
این دیگه چه طرز شماره دادن بود؟ لابد بعدش شماره منم میخواست !
&راستی، به نظر، شما فرد متشخصی هستید و هر از گاهی باید کت و شلوارتون رو عوض کنید. ما لباسای مردونهی دیگه هم البته زیاد داریم. مثل انواع کاپشن و پالتو تو قیمت ها و طرح های متفاوت. ما شماره مشتری های مخصوصمون رو یادداشت میکنیم. میتونید شمارتون رو اینجا یادداشت کنید.
دفتری جلو آورد که یه برگهی تمام سفید داشت و یه خودکار هم سمتم گرفت.
آخه کدوم آدم عاقلی اینجوری شماره رد و بدل میکنه؟ من همین چند دیقه پیش بهش گفتم میرم پیش "همسرم" اون میدونه من به کی علاقه دارم و داره در کمال وقاحت باز به کارش ادامه میده؟
همون لحظه تهیونگ بیرون اومد.
-کوک، خوبه؟نگاهمو از اون زن عشوه گر گرفتم و به تهیونگم دادم. اون بی نهایت تو اون کت و شلوار قرمز میدرخشید و فوق العاده جذاب بود.
+عالی شدی عزیزم. مثل همیشه.
از عمد با صدای بلند گفتم تا اون زن هم بشنوه. اما اون انگار قصد تسلیم شدن نداشت. دوباره خشاب تفنگشو پر کرد و این بار یه دست لباس مردونه روی میز گذاشت.&حالا که ایشون کت و شلوارشون رو انتخاب کردن. شما هم میتونید یکی از این لباسای شیک ما رو انتخاب کنید. مطمئنم خیلی بهتون میاد !
نگاهی به لباسا انداختم. دو نوع لباس بود. دوست نداشتم با وجود اون دختر لباس انتخاب کنم، ولی اون لباسا بدجور بهم چشمک میزدن. اولین لباس رو برداشت و به سمت اتاق پرو رفتم.
بعد از اینکه پوشیدم، بیرون اومدم و منتظر نظر تهیونگ شدم.
YOU ARE READING
Lost memories[vkook]
Fanfictionکاپل اصلی: تهکوک|کاپل فرعی: سپ و مخفی جونگ کوک فریاد زد و دوباره گفت +من هیچ کاری نکردم، چرا هیچکدومتون حرفامو باور نمیکنید؟ چرا نمیزارید زندگی کنم؟؟؟ جونگ کوک یه قدم دیگه به عقب رفت. +من دیگه خسته شدم. شمایی که باورم ندارید، لااقل بزارید زندگیمو...
Part 3: باورم کن
Start from the beginning