᭝ 𝙋𝙖𝙧𝙩: 𝟮𝟳

109 15 0
                                    

_ شب قبل از حمله به کشتی روس‌ها

همون‌طور که با سر پایین افتاده مشغول نوشیدن مارگاریتای لیموییش بود، افرادش رو هم زیر نظر داشت. به طرز عجیبی حرف‌های همه‌شون رو می‌شنید و حواسش رو روی تمامی افراد توی بار متمرکز کرده بود. کمی احساس خستگی می‌کرد و با وجود این که از تمامی مقدماتی که فراهم کرده بود، اطمینان کامل داشت اما باز هم دلش بابت معامله‌ی فرداش با روس‌ها شور می‌زد.
- می‌تونم تنهاییتون رو پر کنم قربان؟
نگاهش به اندام ظریف و خوش‌تراشی که با لباسی شهوتناک تزئین شده بود، گره خورد و صورت زن رو از نظر گذروند. خال‌های زیر چشمش و صورت کشیده‌اش، ترکیب زیبایی رو با موهای لخت و بلندش ساخته بودن و هوجونگ قدرت رد کردن پیشنهاد فرشته‌ای به این زیبایی رو نداشت.
- البته!
هیونسو با لبخند وسوسه‌انگیزی روی پاهای مرد نشست و دستش رو به قصد نوازش روی صورتش کشید. اگه طبق پیشنهاد برادرش سراغ حرفه‌ی بازیگری می‌رفت، الان قطعا هنرپیشه‌ی شماره‌ی یک تاریخ سینمای کره شده بود.
- یه نوشیدنی سبک برای خانم بیار!
رو به خدمه گفت و توجهش رو سمت عروسک امشبش برگردوند؛ نیاز به یه عامل حواس پرتی داشت و چی بهتر از موجود خواستنی روی پاهاش؟ باسن دختر رو از روی دامن چرمیش لمس کرد و با وقاحت بینیش رو روی پوست گردن ظریفش کشید تا به کمک رایحه‌ی مسخ‌کننده‌اش بیشتر از شبش لذت ببره.
- عطر نفس گیری داری پرنسس کوچولو!
هیونسو خنده‌ی ترسناک و موذیانه‌ای رو برای مرد به نمایش گذاشت و آتیش درون چشم‌هاش رو به رخ هوجونگ کشید. باید نمایش رو بیشتر از این‌ها جلو می‌برد تا بدون به جا گذاشتن هیچ شکی، کارش رو تموم کنه.
- چطور با این که سنت بالاست انقدر خوش قیافه‌ای؟
هوجونگ از بازی‌های افسونگر مقابلش لذت می‌برد و حرف‌هاش رو به عنوان تعریف برداشت می‌کرد. آدم دختربازی نبود؛ نه حداقل توی این سن و سال. در حال حاضر پول و قدرت تمام نیازش از زندگی رو فراهم می‌کردن ولی یکم خوش گذرونی و نوشیدن همراه دختری که مثل پاره‌ای از آتیش درون آغوشش فرود اومده بود، هیچ ضرری نداشت.
بعد از کمی نوشیدن با هوجونگ و سرگرم کردن مغز فسیل شده‌اش با حرف‌های شهوتناکش، بالاخره پیرمرد مست رو رها کرد و بعد از پوشیدن پالتوی بلندش، خودش رو به ماشین لینو رسوند. بعد از سوار شدنش، دامن چرمی مشکی رنگش رو از تنش درآورد و شلوار تنگش رو جایگزینش کرد. از داخل کیف کوچیکش نخ سیگاری رو بیرون کشید و بعد از روشن کردنش شیشه رو پایین کشید.
- این کارمون رو راه می‌اندازه؟
لینو که تا اون لحظه نگاهش رو به بیرون از پنجره دوخته بود تا شاهد اتفاقات پشت ماشینش نباشه، بالاخره نگاهش رو به زن داد و با پوزخند بهش خیره شد. انتظار نداشت پدرش به این راحتی خام چنین حقه‌ای بشه ولی انگار امشب بخت باهاشون یار بوده.
- من فقط می‌رسونمتون اون‌جا و نگهبان‌ها رو سرگرم می‌کنم. بقیه‌ی ماجرا با خودتونه. مکان گاوصندوق رو هم که بهتون گفتم.
هیونا تمام مدت با دهنی باز و چشم‌های گرد شده‌اش به زن چشم دوخته بود و هیچ ایده‌ای نداشت که هیونسو چطور با یه دامن اثر انگشت هوجونگ رو گیر آورده.
- تو... واقعا انجامش دادی؟
هیونسو با نگاه حق به جانبی دختر تازه‌کار رو زیر نظر گرفت و پوزخند مرموز همیشگیش رو گوشه‌ی لبش نشوند. از اون‌جایی که گاوصندوق هوشمند هوجونگ فقط با اثر انگشتش باز می‌شد، باید این حماقت رو به جون می‌خرید که به بهترین دوستش کمک کنه؛ البته که هیچ مشکلی با این موضوع نداشت.
- نکنه می‌خواستی خودت انجامش بدی خانم کوچولو؟
به خاطر "کوچولو" خطاب شدنش، اخم غلیطی بین ابروهاش نشست و با نفرت به زن خیره شد. البته که از پس چنین کاری برنمی‌اومد پس در کمال سکوت نگاهش رو از هیونسو گرفت تا آرامشش رو پس بگیره.
لینو همون‌طور که قول داده بود، از نگهبانی خونه‌ی پدرش عبور کرد و دو دختر رو به عمارت پدرش رسوند. هیونا و هیونسو هم به لطف تعداد کم خدمه، خیلی زود به گاوصندوق دسترسی پیدا و درش رو باز کردن.
هیونسو علاوه‌بر ساعت، تعدادی از مدارک کسب و کار تجاری کثیف هوجونگ رو هم از داخل جعبه‌ی فلزی غول‌پیکر برداشت و ساعت تقلبی رو هم جایگزین ارثیه‌ی ارزشمند چان کرد. همه چیز در عرض نیم ساعت به اتمام رسید و لینو بعد از خارج کردن هیونسو و هیونا از عمارت و رسوندنشون به آدرسی که دختر بزرگتر بهش داده بود، راهش رو سمت خونه‌ی جیسونگ کج کرد. حالا فقط باید مینهو رو به مکان امنش می‌رسوند تا آخرین ماموریتش رو به اتمام برسونه.
.
.
.
_ یک هفته بعد از حمله به کشتی روس‌ها

Fox(skzver)Where stories live. Discover now