᭝ 𝙋𝙖𝙧𝙩: 𝟭𝟰

145 27 11
                                    

+18
هیچ اشتیاقی برای خاتمه دادن به بوسه‌ی ناشیانه‌شون نداشت. لب‌هاش مثل آهنربا روی صورت هیونجین قفل شده بود و هیچ توانی برای عقب کشیدن نداشت.
بین بازوهای چان از شدت حرارت بدنش مثل شمع درحال آب شدن بود. دست‌هاش رو به شونه‌های مرد تکیه داد و بدون قطع کردن بوسه از روی پاهای چان بلند شد. درحالیکه زانوهاش رو دو طرف کمر مرد روی تخت می‌ذاشت، رو به چان توی آغوشش جا گرفت. حالا راحت‌تر می‌تونست از لمس شدن پوست نازک لب‌هاش توسط دندون‌های شکارچی‌اش لذت ببره‌.
چان با نشوندن پوزخندی روی لبش، دستی رو که دور کمر پسر حلقه کرده بود به سمت باسنش هدایت کرد. ماهیچه‌ی نرم و حساس باسن هیونجین رو بین انگشت‌هاش فشرد و همزمان گاز محکمی از لب پایینی پسر گرفت.
ناخودآگاه به‌خاطر درد لب‌هاش، باسنش رو با حرکتی سریع بلند کرد و پایین‌تنه‌اش به شکم تخت چان کوبیده شد. حالا که روی زانوهاش بلند شده بود و صورت‌هاشون کمی از هم فاصله داشتن، با شهوت از بالا به چشم‌های خمار چان که تشنگی درونشون موج می‌زد خیره شد.
چان روی لبش رو لیسید تا یک قطره هم از خون هیونجین از چشیده شدن جا نمونه. عرق سرد از چهره‌ی مرمری‌ پسر چکه می‌کرد و نگاهش سرشار از التماس بود. صورت‌هاشون درست مقابل هم قفل و حس نیازشون به گرمای بدن همدیگه به وضوح داخل مردمک‌های لرزونشون نمایان شده بود.
- سعی داری من رو دیوونه کنی مگه نه؟ چه‌‌طور می‌تونی انقدر زیبا باشی.
هیونجین در جواب چان خنده‌ی آرومی کرد و باسنش رو آهسته روی رون‌های مرد برگردوند. با جلو کشیدن خودش، پایین‌تنه‌هاشون رو به هم نزدیک‌تر و بازوهاش رو دور گردن چان حلقه کرد. کسی جز خودش این وسط درحال روانی شدن نبود و با شنیدن لحن خمار و خسته‌ی چان که ازش تعریف می‌کرد، فقط کمی تا جنون فاصله داشت.
چان بازوش رو دور کمر هیونجین حلقه کرد و با دست دیگه‌اش زیر زانوی پسر رو گرفت. به سمت تخت برگشت و کمر مجسمه‌ی شیشه‌ایش رو جوری با قدرت به تخت کوبید که باعث شد لحظه‌ای از شکستنش بترسه. مغزش به جز کوبیدن داخل سوراخ داغ و تنگ هیونجین دستور دیگه‌ای صادر نمی‌کرد و تنها تقاضاش، چشیدن طعم بدن خوش تراش هیونجین بود.
با اینکه بالاتنه‌ی هیونجین ملحفه‌ی تخت رو تکیه‌گاه خودش قرار داده بود، چان با کشیدن بازوش سمت خودش اجازه‌ی جدا شدن کمر پسر از پوست برهنه‌ی شکمش رو نمی‌داد. حس می‌کرد اگه دستش رو از مجسمه‌ی خوش‌تراشش جدا کنه، طعمه‌ی دوست داشتنی‌اش رو تا ابد از دست می‌ده.
نگاه خیره‌ی چان روی اجزای صورتش می‌چرخید و کمرش همچنان به لطف ساق دست مرد کمی از تخت فاصله داشت. دستش رو بی‌اراده سمت عضلات شکم چان سوق داد اما قبل از لمس شدن پوست مرد توسط نوک انگشت‌هاش، کمرش روی تخت رها شد و مچ دستش بین انگشت‌های چان گیر افتاد.
- می‌خوای شیطنت کنی؟ هنوز برای این‌ کارها زوده. می‌خوام بهت نشون بدم تا چه حد می‌تونی زیر نوازش‌هام دووم بیاری.
زیر دلش پیچ خورد و نوک انگشت‌هاش طوری یخ زد که انگار درون یخچال‌های قطبی گیر افتاده‌. نگاه چان رنگ تازه‌ای به خودش گرفته بود و همین موضوع ترس جدیدی رو به جونش می‌انداخت. از سکس قبلی‌شون چند روزی گذشته بود و حالا برای بار دوم گرمای سوزان مرد رو روی بدنش حس می‌کرد. بار قبل انقدر غرق شهوت شده بود که حتی نفهمید چه‌‌طور بعد از کام شدن از هوش رفت.
- هر کاری می‌خوای انجام بده. طاقتش رو دارم.
با تماشای چهره‌ی مصمم هیونجین گوشه‌ی لبش تا جایی کش اومد که ضربان قلب پسر رو تا سرحد مرگ بالا ببره. قصد نداشت برای امشب زیاد پیش بره فقط می‌خواست حد تحمل پسر رو بسنجه پس ساده ترین کاری که بلد بود رو برای قلقلک دادن شهوت عروسک وسوسه کننده‌اش انتخاب کرد.
بدنش جوری داغ کرده بود که انگار درونش از ذغال سنگ پر شده و حرارتشون از چشم‌های بانفوذ چان تأمین می‌شه. سرش سنگین شده بود و پخش شدن آدرنالین رو توی تک‌تک اجزای بدنش حس می‌کرد. غیرقابل پیشبینی بودن تله‌ای که قرار بود درونش گیر بیفته به طرز جنون آمیزی عضوش رو هیجان زده‌ می‌کرد.
- هنوز هیچکاری نکردم و تو انقدر تحریک شدی؟
چان به صورت سرخ و قفسه‌ سینه‌ی ناآروم پسر خیره شده بود و با پوزخند ترسناکی نگاهش می‌کرد‌. هیونجین انقدر زیبا بود که قسم می‌خورد سال‌ها توان پرستش و خیره شدن به کالبد بی‌نقضش رو داره.
نگاهش رو از مرد دزدید و سعی کرد کنترل دم و بازدمش رو به دست بگیره تا شاید برای مقدار هرچند اندکی هم که شده آروم بگیره. محو شدن داخل گودال بی‌انتهای چشم‌های چان از زل زدن به ابهت کور کننده‌ی خورشید براش سخت‌تر بود.
با بالا زدن گوشه‌ی لباس بدنی که زیرش در حال تقلا کردن بود، به پوست لطیف و شیری رنگ شکمش خیره شد. رنگ سرخ خون و رد کبودی رو روی بدنش تصور کرد و گوشه‌ی لبش رو گزید. بدنش انقدر زیبا بود که چان نمی‌تونست به خودش اجازه‌ی خراش انداختن رو روی جلد لطیفش بده اما انگار کسی از قبل به خودش اجازه داده بود به جثه‌ی ظریف مقابلش آسیب بزنه.
- تو پرستیدنی‌ترین موجودی هستی که توی زندگیم تماشاش کردم.
همون‌طور که با صدای بم و خشکش بی‌نقص بودن پسر رو به رخش می‌کشید، موهای بلند و لختش رو از روی صورتش کنار زد و بهش نزدیک‌تر شد. مچ دست هیونجین رو رها کرد تا آرنج و ساعدش رو برای حفظ تعادل به تشک تخت تکیه بده. با حداقل کردن فاصله‌ی صورت‌هاشون، لب‌هاشون رو مماس با هم قرار داد. نقشه‌ای برای بوسیدن نداشت، قصدش فقط دیوونه کردن هیکل ظریف زیرش بود.
- دیگه‌ نمی‌خوای من رو ببوسی؟
به چشم‌های ملیحش نگاهی انداخت و اعتراف کرد که با لحن ملتمسانه‌ی هیونجین فقط کمی تا متزلزل شدن فاصله داره‌. توی نگاهش فقط التماس دیده می‌شد و بی‌قراری‌اش از تکون خوردن پاهاش معلوم بود.
- کی گفته؟
بوسه‌ی سریعی روی لب‌های هیونجین نشست اما قبل از اینکه لذتی نصیبش بشه، چان صورتش رو پس کشید‌. رسما وسط صحرایی بی‌آب و علف گیر افتاده بود و اجازه‌ی رفع تشنگی دیوانه کننده‌اش رو نداشت‌. بی‌دلیل اون بوسه رو می‌خواست و حتی خودش هم جوابی برای سوال‌های درون ذهنش نداشت.
- لطفا اذیتم نکن.
بدون اینکه تسلطی روی صداش داشته باشه، حرفش رو با بغضی از اعماق قلبش بیان کرده بود و به همین خاطر کمی از کارش خجالت کشید. آخرین چیزی که می‌تونست راضی به انجامش بشه لوس بازی درآوردن بود و حالا داشت مثل یک پسر بچه به مرز گریه کردن می‌رسید.
- فقط چون نبوسیدمت داری اینطوری می‌کنی؟
چان آروم به حرف خودش خندید. قصدش به هیچ وجه تمسخر احساسات لطیف هیونجین نبود؛ فقط دلش برای معصومیتش ضعف رفته بود. پسر برخلاف ظاهر خشک و چشم‌های بی‌حالتش، احساسات زیادی رو درون وجودش حبس کرده بود و حالا داشت بی هیچ محدودیتی بروزشون می‌داد.
صورتش رو داخل گودی گردن هیونجین فرو کرد و دست آزادش رو روی پهلوی پسر کشید‌. پوستش از دفعه‌ی قبل نرم‌تر به نظر می‌رسید و همین برای افسار پاره کردن هوس و شهوت چان کافی بود. پوست حساسش رو بین انگشت‌ها و کف دستش گیر انداخته بود و هر چندثانیه یک‌بار فشار خفیفی بهش وارد می‌کرد تا نفس شکارش رو ببره.
تحمل بازدم گرم چان روی گردنش به حد کافی دیوونه‌اش می‌کرد اما فشرده شدن پهلوش مستقیما روی پایین‌تنه‌اش تاثیر می‌ذاشت. تنگ شدن باکسرش با کلافگی بهش می‌فهموند که باید سریعا از شرش خلاص شه اما بدون اجازه‌ی مرد کاری از پیش نبرد.
درحال حاضر نه تنها بدنش، بلکه روحش هم توسط کریس تصاحب شده بود و هیچ اختیاری از جانب خودش نداشت. سلطه‌ی مرد بهش احساس آزادی می‌داد و کلمه‌ی غرور هیچ جایگاهی در لغتنامه‌اش ایفا نمی‌کرد. حتی اگه قرار بود یک عروسک خیمه شب‌بازی باشه که بین انگشت‌های چان به زنجیر کشیده شده، هیچ اعتراضی از این بابت نمی‌کرد و از کنترل شدن بین پنجه‌هاش لذت می‌برد.
سرشونه‌ی هیونجین کمی از زیر یقه‌ی گشاد تیشرتش بیرون زده بود و دندون‌های چان رو برای چشیدنش بی‌قرار می‌کرد. گاز محکمی از اون قسمت گرفت و بالاخره راضی شد از عطر تن عروسکش دل بکنه.
رد دندون‌های چان روی سرشونه‌اش رو می‌سوزوند و جرقه‌ای رو برای شعله‌ورتر شدن جسمش مهیا می‌کرد. هنوز به نفس‌های تندش عادت نکرده بود و قفسه‌ سینه‌اش کمی سخت بالا و پایین می‌شد. شجاعت خیره شدن به چهره‌ی چان رو نداشت پس پلک‌هاش رو روی هم انداخت؛ فکر می‌کرد با تسلیم کردن نگاهش به مرد، درون سیاهچاله‌ی مردمک‌های مشکی رنگش گم می‌شه.
دیگه صبری برای لبیریز شدن براش باقی نمونده بود. گوش‌ها و صورتش جوری داغ کرده بودن که انگار یک گالن الکل سر کشیده و آب جوش روی سرش سرازیر شده. کمی بدنش رو عقب کشید تا بین پاهای هیونجین جا بگیره. انگشت‌هاش رو لبه‌ی کش شلوار پسر قلاب کرد و با حرکتی سریع پارچه‌ی آزاردهنده رو همراه باکسر پایین کشید.
کشیده شدن پارچه روی دیکش رعشه‌ای به تنش انداخت و نفسش رو برید. پاهاش رو کمی طرف خودش کشید تا مرد راحت‌تر بتونه اون الیاف‌ مزاحم رو ازش دور کنه.
هردو پای هیونجین رو به یک جهت هدایت کرد و همزمان با فشار آوردن به پهلوش، بدن پسر رو چرخوند. حالا که پسر پشت و رو روی تخت دراز کشیده بود، دسترسی بهتری به باسنش داشت.
ساعد دست‌هاش رو کنار بدنش تنظیم کرد تا صورتش رو کمی از تخت فاصله بده. اگه همین‌طور توی اون حالت می‌موند قطعا در اثر خفگی جون می‌داد. اینکه چان چه نیتی از پشت و رو کردنش داره معمایی هیجان انگیز و در عین حال دهشتناک بهش هدیه می‌داد اما با کنترل تنفسش افسار قلبش رو به دست گرفت.
لباس هیونجین رو تا کتف‌هاش بالا زد و انگشت اشاره‌اش رو روی تیغه‌ی کمرش کشید. زبری جای زخم‌های قدیمی هنوز روی پوست لطیفش حضور داشتن ولی چان به‌خاطر لمس کردنشون احساس رضایت نمی‌کرد.
- کی این بلا رو سرت آورده؟
با یادآوری چاقوی لینو که مثل یک قلموی ظریف همیشه به دستور اربابش روی کمرش به رقص درمی‌اومد، چشم‌هاش رو بست و پیشونی‌اش رو به تخت تکیه داد. حالا دلتنگی‌ به قلبش چنگ انداخته بود و بهش نبودن گرمای مینهو رو یادآور می‌شد. شاید تحمل لینو براش مشکل بود اما به‌خاطر مینهو حضورش رو قبول کرده بود. با اینکه مینهو نمی‌تونست انتظارش رو توی رابطه‌هاشون برآورده کنه اما بهش احساس امنیت می‌داد. لینو با تصاحب وجود مازوخیسمش، نیازش به درد رو به بهترین شکل ممکن برطرف می‌کرد اما اون حس امنیت و آرامشی که در آخر خواستارش بود، همیشه ازش دریغ می‌شد.
- مال گذشته‌ست. دیگه اهمیتی نداره. می‌شه به سوالت جواب ندم؟
با شنیدن لحن دلخور پسر کنجکاوی‌اش رو پس زد و فعلا تصمیم به سکوت گرفت. اگه هیونجین تمایلی به بازگو کردن خاطرات گذشته‌اش نداشت، قرار نبود به این‌ کار مجبورش کنه.
- اگه یه روز جوابی برای سوالم داشتی، گوشم با توئه.
بی‌اختیار لبخند کوچیکی گوشه‌ی لبش نشوند و پیشونی‌اش رو از پارچه‌ی لطیف روتختی فاصله داد. با قرار گرفتن هیکل درشت چان روی بدنش، نفسش رو حبس کرد و به صدای تپش‌های نامنظم قلبش گوش سپرد.
پایین تنه‌اش رو به باسن پسر کوبید و لب‌هاش رو به رد زخم‌هاش رسوند. از لرزش‌های خفیف بدنش جوری لذت می‌برد که دلش می‌خواست تا ابد ادامه داشته باشن.
- دارم با تمام توان جلوی خودم رو می‌گیرم تا بهت آسیب نزنم ولی کنترل سایه‌های سیاه درونم هر ثانیه سخت‌تر از قبل می‌شه.
لب‌هاش رو روی هم فشرد و خدا رو شکر کرد که چشم‌های براق و سرشار از شیطنتش از نگاه مرد پنهان شدن. باسنش رو بلند کرد و به عضو مرد مالید. ذره‌ای شرم درون وجودش باقی نمونده بود و دیگه طاقت نوازش‌های چان رو نداشت. اگه چان به همین روال ادامه می‌داد فقط به‌خاطر لب‌ها و انگشت‌های مرد ارضا می‌شد.
- کی گفت جلوی خودت رو بگیری؟ من تمام و کمال مال توام پس هرکاری می‌خوای انجام بده.
چان در جواب پسر حرفی برای بیان کردن نداشت پس در سکوت کامل بوسه‌هاش رو شروع کرد. زبون داغش رو روی خطوط برجسته و نازک کمر پسر می‌کشید و هرازگاهی پوستش رو لای دندون‌هاش حبس می‌کرد. بعد از به چنگ گرفتن یکی از لپ‌های باسن پسر، فشار محکمی بهش وارد کرد تا ناله‌ی هیونجین رو بشنوه.
صدای بازدم‌های سنگین پسر توی گوشش اکو می‌شد و عضوش رو نوازش می‌کرد. تپش قلب سنگینی به جونش افتاده بود و برای بازی با شهوت پسر صبر بیشتری برای تلف کردن نداشت. از جاش بلند شد و بعد از درآوردن پوشش‌های مزاحمی که پاهاش رو دربرگرفته بودن، کشوی دراورش رو باز کرد.
روی چهار دست و پاش بلند شد و نگاهش رو سمت مرد چرخوند. با دیدن پاکت سیگار و فندکی عجیب بین انگشت‌های چان، چهره‌ای پر از سوال به خودش گرفت اما البته که قصد پرسیدن هیچکدومشون رو نداشت.
- سرت پایین باشه. نمی‌خوام چشم‌هات رو ببندم.
مطیعانه سرش رو پایین انداخت و چشم‌های کنجکاوش رو مهار کرد. تک‌تک لمس‌های چان مثل فلزی داغ روی تنش جا انداخته بود و پوستش رو می‌سوزوند.
پارچ آب خنکی رو که حدس می‌زد جونگین براش آورده، بلند کرد و مقداری ازش رو داخل لیوان ریخت. اون پسر جوون همیشه اینطور موقع‌ها با آب خنک سر می‌رسید تا هیونگش رو به هر روشی که از دستش برمی‌اومد، به آرامش برسونه.  تکه‌های یخ همراه مایع خنک داخل استوانه‌ی شیشه‌ای فرود اومدن و فکر تازه‌ای رو به جون سادیسم چان انداختن.
پشت هیونجین نشست و بعد از کشیدن انگشت شستش روی سوراخ نبض‌دار پسر، لیوان آب رو سر کشید و باقی مونده‌اش رو همراه پاکت سیگار و فندکش لبه‌ی تخت گذاشت.
بدنش رو ناخواسته به‌خاطر لمس مرد کمی جلو کشید و لب پایینش رو محکم بین دندون‌هاش نگه داشت. طولی نکشید تا با فشار دست چان سر جای قبلش برگرده و با حس کردن سرمای غریبی روی سوراخش، دم و بازدم رو به دست فراموشی بسپره.
یخ مکعبی شکلی رو که ابعادش از دو سانتی متر بیش‌تر نمی‌شد، داخل حفره‌ی گرم پسر فشرد و اولین ناله‌ی دلخواهش رو از پسر گرفت.
با ورود تکه یخ داخل مقعدش، هق بلندی زد و عضلات شکمش رو تا جایی که امکانش وجود داشت، منقبض کرد. درحالی که کمرش رو مثل گربه‌ای که تازه از خواب بیدار شده خم کرده بود، سعی در مخفی کردن اشک‌هاش داشت. دردی که داخل حفره‌اش می‌پیچید به کل وجودش سرایت کرده بود و گلوش رو با بغض سنگین می‌کرد. عضوش به سخت‌ترین حالت ممکن دراومده بود و در انتظار گرفتن یک لمس دیگه از جانب چان به سر می‌برد. 
حالا که ورودی حفره‌ی پسر کمی به لطف یخ جا باز کرده بود، انگشت وسطش رو آهسته وارد پسر کرد و با دیدن عقب پرت شدن سر هیونجین، زبونش رو از داخل به دندون‌هاش فشرد.
- به همین زودی می‌خوای تسلیم بشی؟ فکر کردم گفتی طاقتش رو داری اما بدنت حرف دیگه‌ای می‌زنه.
تنها فکر داخل ذهنش این بود که کاش اون زمان لال می‌شد و اون حرف رو نمی‌زد. تا همین جا هم خیلی جلوی خودش رو گرفته بود و قدم به قدم به پرتگاه نزدیک‌تر می‌شد. کم‌کم داشت به انگشت چان عادت می‌کرد که یکی دیگه هم بهش اضافه شد. قلبش با تمام توان درون سینه‌اش می‌کوبید و پیچ خوردن ناحیه‌ی پایین شکمش مدرکی برای اثبات لب مرز رسیدنش بود.
بعد از دادن کمی فرصت به پسر، انگشت سوم رو هم اضافه کرد و بینشون برای جا باز کردن بیشتر فاصله انداخت. ماهیچه‌های سوراخش نسبت به چند دقیقه قبل خیلی شل‌تر شده بودن و همین چراق مثبتی برای حرکت بعدی‌اش بود. قالب‌های یخ  تازه‌ای برداشت و اون‌ها رو جایگزین انگشت‌هاش کرد.
- یخ! داره دیوونم می‌کنه.
چان خندید و دستش رو روی کمر پسر کشید. هیونجین به همین زودی پرچم سفیدش رو در برابرش بالا آورده بود و بدون اینکه بدونه، بهش احساس قدرت می‌داد.
- چیکار کنم وقتی اذیت کردنت انقدر لذت‌بخشه؟
وقتی سومین جسم جامد حاوی سرما به حفره‌اش نفوذ کرد، بالاخره اجازه‌ی اشک ریختن رو به خودش داد. هق بلندی زد و یکی از زانوهاش رو برای حفظ تعادلش کمی جلو برد. عضوش هر لحظه آماده‌ی انفجار بود و عذابش رو چند برابر می‌کرد. لذت روانی کننده‌ای که حاصل اختلاف دمای یخ و بدنش بود، تمامی اختیاراتش رو ازش سلب می‌کرد. درد تمام بدنش رو مثل یک پوسته‌ی اضافی پوشونده بود و سرخوشی روحش رو فراهم می‌کرد ولی عذاب انتظار کشیدن برای کریس از بقیه‌ی دردهاش سبقت گرفته بود.
- دیگه نمی‌تونم تحمل کنم.
چان عضو سخت شده‌اش رو توی دستش گرفت و روی زانوهاش بلند شد. حس گرگی رو داشت که شکار دقیقا مقابل چشم‌هاش حاضر و آماده منتظر خورده شدنه ولی داره برای چشیدنش تامل می‌کنه. حالا که رسما افسار پاره کرده بود، راه بازگشتی براش وجود نداشت پس سر عضوش رو داخل پسر فشار داد و از شدت تنگ بودنش اخم غلیظی بین ابروهاش نشست.
سوراخش به‌خاطر سرمایی که از قالب‌های یخ قرض گرفته بود، به جز درد حاصل از فشاری که به دیواره‌هاش می‌اومد هیچ احساس دیگه‌ای نداشت. با اینکه انقباضی توی پایین تنه‌اش نداشت هنوز هم نمی‌تونست عضو مرد رو داخلش جا بده.
- فقط چند روز از آخرین سکست می‌گذره و تو انقدر تنگ شدی؟
به آرومی کل دیکش رو داخل پسر جا داشت و قسم خورد اگه حفره‌اش یکم از اینی که هست تنگ‌تر می‌شد، باید با دیکش خداحافظی می‌کرد. روی کمر هیونجین خم شد و پشت گردنش رو به آرومی بوسید.
- یه رازی رو بهت بگم؟ من هیچوقت روی یک تخت با کسی نخوابیدم و هیچ غریبه‌ای رو داخل خونه‌ام راه ندادم. حالا که دارم روی خوشم رو بهت نشون می‌دم بهتر نیست از نقشه‌ای که توی سرته دست بکشی؟
لحظه‌ای فراموش کرد توی چه حالت و چه موقعیتی گیر افتاده. تمام موهای تنش سیخ شد و بدنش لرز خفیفی برداشت. فقط یک درصد ته دلش باور کرد چان از چیزی خبر نداره و چهره‌ی بی‌خیالش رو حفظ کرد. اگه ظاهر به هم ریخته‌ای رو از خودش به نمایش می‌ذاشت، به راحتی خودش رو لو می‌داد.
کمرش رو کمی عقب برد و با تمام قدرت عضوش رو داخل باسن پسر کوبید. موهای پشت سر هیونجین رو بعد از حبس کردن بین انگشت‌هاش، عقب کشید و اهمیتی به صورت رنگ پریده و دهن نیمه بازش نداد. باید حد و حدود مهمون عزیزش رو بهش می‌فهموند تا بعدا مشکلی بینشون به پیش نیاد. شکار محبوبش حق فکر کردن راجع به فرار از تله‌ای رو که براش پهن شده بود، نداشت.
- من خوب می‌دونم تو دقیقا کی و چی هستی روباه کوچولو پس از همین حالا دارم بهت هشدار می‌دم! بهتره زندگی خودت رو اولویت قرار بدی و بی‌سروصدا کنارم بمونی وگرنه هشدارم تبدیل به تهدید و سند مرگت می‌شه.

~♤~♤~
سلام دوستای خوبم
ووت و کامنت یادتون نره
شرط آپ پارت بعدی ۵۰ووت و ۵ کامنته^^
منتظر کامنت و ووت‌هاتون هستم:)

Fox(skzver)Where stories live. Discover now