شوگا : حدود چهار ماه پیش از اسب افتادم و شونم آسیب دید و مجبور شدم عملش کنم و حالا هم به لطف دوستِ شما، مثل اینکه بخیش باز شد...
جانگ کوک ترسیده از وضعیت هینی کشید و جیمین با چشم هایی پر از اشک آروم زمزمه کرد...
جیمین : من..من متاسفم!..
دقایقی بعد هرسه تو کلبهی کوچیک نشسته بودن و جیمین درحال بحث با یونگی بود که خیلی یهویی ظاهر شدی و من حق داشتم بزنمت و شوگا سعی در ثابت کردن این داشت که هرکیو میبینی نباید بزنی!
جانگ کوک که متوجه شد بحثشون تمومی نداره بلند غرید...
جانگ کوک : یاااا تمومش کنید دیگه! الان خونریزی دست شوگا مهم تر از بحث شماس! باید ی کاریش کنیم با پارچه که درست نمیشه!
جیمین هوفی کشید و روبه جانگ کوک لب زد...
جیمین : میشه جعبهی کمک های اولیه رو برام بیاری؟
جانگ کوک بلند شد و از اتاق خارج شد تا با جعبهی کمک های اولیه برگرده...
جیمین با عذاب وجدانی که سعی در پنهان کردنش داشت کمی نزدیک تر به یونگی، روی تخت نشست و دستش رو سمت لباس یونگی برد، و این شوگا بود که خودش رو عقب کشید و غرید...
یونگی : چیکار میکنی؟
جیمین : واضح نیست؟ میخوام زخمت رو ببینم!
شوگا که متوجه شد الان وقت لجبازی نیست، و همینطور برای درآوردن لباسش نیاز به کمک داره این اجازه رو به جیمین داد...
دست های جیمین سمت دکمه های لباس یونگی رفت و بعد باز کردن دونه دونشون اون رو راحت از دست سالم یونگی خارج کرد، پشت یونگی ایستاد و همونطور که سعی میکرد آسیبی به شوگا نزنه لباسش رو از تنش خارج کرد و سعی میکرد نگاه هیزش رو روی بدن عضلهایه مردی که روز ها و شبها به فکرش بود رو بگیره...
بعد اینکه جانگ کوک با وسیله های مورد نظرش وارد اتاق شد، جعبهرو از جانگ کوک گرفت و روبه روی یونگی که از ارتباط چشمی باهاش فرار میکرد نشست و سمت زخمش خم شد...
چشم هاش دوباره پر از اشک شد...
باورش نمیشد اون اینکارو کرده بود!جانگ کوک که دید زخم یونگی عمیق شده و بخیش باز شده با عجز غرید...
جانگ کوک : حالا باید چیکار کنیم؟
جیمین : عمل.!
هم یونگی و هم جانگ کوک با شنیدن این کلمه از دهن جیمین متعجب سمتش برگشتن و جانگ کوک با عجز غرید...
جانگ کوک : خل شدی؟ نه من بلدم نه تو! داروی بیهوشی هم که نداریم!
جیمین که دوست نداشت اینجوری باشه ولی با اجبار بود، سرد غرید...
![](https://img.wattpad.com/cover/330631160-288-k995455.jpg)
YOU ARE READING
𝙢𝙮 𝙥𝙞𝙖𝙣𝙞𝙨𝙩
Fanfictionپیانیست خسته ی داستانِ من... نگاهت شکسته است،تنهایی ات بزرگ شده است به وسعت جنگلی خشکیده از خیابان تاریکِ شب عبور نکردی هیچ،ستارگانش را ندیدی چطور خود را میسوزانند تا راه را نشانت دهند... به دنبال یافتن راه نیستی،من دست به کار شده ام اما هیچکدام ا...
part 21
Start from the beginning