part 18

136 17 11
                                    

1 ماه بعد*

دفترش رو باز کرد و به صفحه‌ی دوم دفترِ نوشته هاش نگاه کرد...

1 ماه از دیدارش با شوگا گذشته بود و بعد اون تمام فکر و ذکرش شده بود، جنگ و جانگ کوک!

امشب کریسمس بود و تو این کریسمس هیچکس کنارش نبود! البته هیچکس مهم نبود بجز جانگ کوک!
شاید اگه جانگ کوک تو روز کریسمس کنارش بود بهترین کادو رو بهش میداد، بهترین بوسه رو از لب هاش می‌گرفت و مسیح رو شکر می‌کرد که معشوقش رو کنارش داره!
ولی در عوضش قرار بود تا صبح تنها و تنها بنوشه و اشک بریزه، نگاهش رو روی کلمات قفل کرد و شروع به خوندن کردن...

بازهم سلام بر تو یارِ من،
باز هم داشتم به تو فکر میکردم، جالب نیست؟ ذهنم را پر کرده ای و جایی از مغزم را خالی نزاشتی برای خواهر لَجوجَت!
زمان زیادی از دیدارمان نمی‌گذرد ولی دلتنگت هستم...
میبینی آمدنت چطور مرا عاشق و شاعر ساخت؟ اگر بروی چه میشود؟ خرابه میسازی ازم؟ شاید!
از کنارم جُم نخور جانا! فعلا که خوش‌قدم بودی، باقی هم مسیح را التماس میکنم تا تو بمانی!
شاید فکر کنی دیوانه شده ام! خب درست است! من دیوانه ‌ی رنگ سپید پوستت و لب های سرخت شده ام، دیوانه‌ی موهای به رنگ شبت، دیوانه ی صدای ظریفت، از گودی کمرت گفته بودم؟ که چقدر مجنونم وقتی دست هایم را روی آن قرار میدهم؟ 
گفته بودم چشم هایت مرا غرق میکند؟
دوست دارم از رنگ های شیمیایی که از مادرم به یادگار برایم مانده را روی صورتت امتحان کنم، می‌دانم که فریبنده تر میشوی جانا،..
خیلی چیزها وجود دارد که دوست دارم با تو امتحانش کنم، من عاشق شدم؟ شاید، چرا که نه!
به فکر من بمان زیرا که جسارت خواهش کردن را ندارم...
دوست دارِ تو، کیم تهیونگ
سال 1339، پاریس

دفترش رو بست و چشم های نم گرفتش رو به پنجره دوخت...
جانگ کوکش کجای این دنیا بود؟ درچه حالی بود؟
خواستار برگشت زمان گذشته بود تا دوباره بوسیدن لب های جانگ کوک رو داشته باشه!

***

پاستای تزئین شده رو داخل تراس کلبه برد و روی میز گذاشت...
پشت میز نشست و به جیمینی که با احساس به ماه خیره شده بود نگاهی انداخت و به شوخی غرید...

جانگ کوک : چیه عاشق شدی؟

هردو اول خندیدن ولی وقتی خنده‌ی جیمین خیلی زود از بین رفت با شک غرید...

جانگ کوک : هی شوخی کردم! چیزی شده؟

جیمین بعد بالا آوردن سرش سریع لب زد...

جیمین‌ : نهه چی میخواد بشهه! فکرتو درگیر نکن امشبو باید خوش‌بگذرونیم!

جانگ کوک خنده ای کرد و به این فکر کرد چه بهتر میشد اگه تهیونگ پیشش بود و کریسمس رو باهم جشن میگرفتن...

با شنیدن صدای جیمین سرشو بالا آورد...

جیمین : امشب بزنیم به سلامتی کی؟

به گلس ویسکی جیمین نگاهی انداخت و بعد اینکه گلسش رو به گلس جیمین زد غرید...

جانگ کوک : من میزنم به سلامتی تهیونگ..

جیمین کمی با تعجب و شَک به پسرِ پکر روبه روش نگاه کرد و غرید‌‌‌...

جیمین : تو واقعا عاشقِ کیم تهیونگی؟

جانگ کوک خنده ای کرد و غرید‌...

جانگ کوک : تازه فهمیدی؟ معلومه که آره!

جیمین لبخندی زد و بعد پایین گذاشتن گلسش به آسمون پر ستاره‌ی شب نگاه کرد و غرید...

جیمین : منم یکیو داشتم که خیلی عاشقم بود!

جانگ کوک خنده ای کرد و همونطور که با کنجکاوی به جیمین نگاه می‌کرد منتظر ادامش موند...

جیمین : اونم پسر بود!

در عرضی از ثانیه لبخند جانگ کوک جاش رو به تعجب داد، یعنی کس دیگه ای هم بود که تو پاریس عاشق همجنسش شده باشه؟

ادامه داد...

جیمین : پدرامون همکار بودن...
خیلی دوستش داشتم! نمیدونم، شایدم عاشقش شدم... ولی نتونستم به خودم اجازه بدم بدبختش کنم! وقتی بهم اعتراف کرد، ردش کردم... چون مطمئن بودم اگه در خواستشو قبول میکردم هردومون قربانی اعتقادات مردم پاریس میشدیم! اون جرعتش رو داشت، من نداشتم!
مثل زوج ها بودیم، همو میبوسیدم، رابطه داشتیم، وقتی وقتمون آزاد میشدیم میرفتیم بیرون... ولی هیچوقت بهم اعتراف نکردیم، وقتی بهم اعتراف کرد، دیگه بعد اون همو ندیدیم...

جانگ کوک بعد اینکه متوجه شد حرف های جیمین به اتمام رسیده غرید...

جانگ کوک : چقد بد، متاسفم! نمیخواستم ناراحتت کنم...

جیمین بعد اینکه لبخندی رو مهمون لب هاش کرد غرید...

جیمین : نه بابا مشکلی نیست! حدود 4 سال از دیدارمون میگذره دیگ فراموشش کردم!

جانگ کوک : خب بهم ثابت شد که فراموشش نکردی!

هردو ساکت شدن و تا همینجا به بحث بسنده کردن، اولین قاشق پاستای لذیذش رو تو دهنش فرو کرد و همون لحظه بود که صدای آتیش بازی به مناسبت کریسمس به گوش رسید!

جیمین شروع به دست زدن کرد و بلند غرید...

جیمین : کریسمس مبارککککک!

جانگ کوک خنده ای کرد و بعد اینکه به سلامتی زدن شروع کردن به خوردن پاستای روبه‌روشون...

پاستایی که بوی دلتنگی میداد و طعم خشونت!

نفرت، خیانت، عذاب وجدان، ترس، دلتنگی، خشونت، تفاوت، ترد شدن، درک نشدن، و عشق!

همه و همه مخلوط شده بود! یه روزی انتقام همه چیزو می‌گرفت! البته، میگرفتن...














چی بخونم؟ جوونیم رفت...

𝙢𝙮 𝙥𝙞𝙖𝙣𝙞𝙨𝙩Where stories live. Discover now