part 10

233 38 13
                                    

از پله های خونه پایین میومد که تهیونگ رو با لباس رسمی پایین پله های خونشون دید ...
لبخندی زد و بعد ایستادن جلوی تهیونگ سلامی کرد تا توجهشو جلب کنه ...

تهیونگ : عه سلام

جانگ کوک : اینجا چیکار میکنی؟

تهیونگ : اومدم پدرتو ببینم

جانگ کوک : چیکارش داری؟

تهیونگ : ی کاری

جانگ کوک : اذیت نکن ...


تکخندی زد و ادامه داد ...

تهیونگ : چیزی نیست، اومدیم درباره ی موضوع کاری باهم صحبت کنیم، پدرت گفت چون غریبه نیستی بیا خونمون منم اومدم!

جانگ کوک : چه کاری؟

تهیونگ : چند روزیه تو سازمان وسیله ها کم میشه یعنی یکی میدزده ، میخوایم پرونده هارو چک کنیم شاید چیزی ازش فهمیدیم

جانگ کوک : آها، فهمیدم خب پس من میرم، مراقب خودت باش ...

تهیونگ : نمیخوای بغلم کنی؟

جانگ کوک : دیوار موش داره، موشم گوش داره!

تهیونگ : اينو به قلبم بگو!

جانگ کوک : خودت بهش بگو

بی رحمانه گفت و به راهش ادامه داد ..

به بوسیدن تهیونگ وقتی میبینتش عادت کرده بود و حالا که انجامش نداده بود حس میکرد یه چیزی کمه!
بی توجه به قلبش سمت حیاط رفت و طبق عادتش که بعد صبحونه خوردن انجام میداد، رو صندلی حیاط نشست و همونطور که لم داده بود شروع به نوشیدن مشروب انگور کرد ‌‌‌...

وارد حیاط پشتی شد و تهیونگ رو درحالی که روی مبل لم داده بود و معلوم بود خسته شده دید ...

مشروبی که خورده بود باعث شده بود چشم هاشو رو رون های تهیونگ قفل کنه ...

شلوار جمع شده‌ی تهیونگ چیزی رو بهش نشون می‌داد که باعث میشد وضعیتش بدتر از قبل بشه ...

خوشحال بود که پدرش اون اطراف نیست ...

از دور به تهیونگ نگاه کرد و وقتی نگاه تهیونگ بهش افتاد با چشم هاش بهش فهموند که دنبالش بیاد ...

سمت انبار کتاب که مطمئن بود هیچکس سمتش نمیره رفت و قدم های تهیونگ پشت سرش رو احساس می‌کرد...

وارد انبار شد و گوشه ای از دیوار رو برای ایستادن انتخاب کرد...

منتظر موند تا تهیونگ بیاد، خیلی انتظار نکشید که جسته‌ی تهیونگ تو در ظاهر شد ...

در توسط تهیونگ بسته شد و تو فضای تاریک و پر از کتاب انبار سمت جانگ کوک اومد ...

متوجه پریشونیش شد و آروم به چشم های بازش که جای نامعلومی رو نشونه گرفته بود نگاه کرد ...
به خاطر فضای تاریک و ساکت انبار آروم لب زد ...

𝙢𝙮 𝙥𝙞𝙖𝙣𝙞𝙨𝙩Where stories live. Discover now