part 5

230 45 2
                                    

دست های قفل شدش دور پرنس کیم رو باز کرد و سعی کرد از اسب بلندش پایین بیاد ولی در عین حال پرنس کیم از اسب پایین پرید و دست هاشو برای جانگ کوک بالا آورد تا با بغل کردنش اونو پایین بیاره...
و اما جانگ کوک از خجالت داشت سرخ میشد و با گذاشتن دست هاش رو شونه های تهیونگ متوجه معلق بودنش شد؛
دست های کشیده و پرستیدنی تهیونگ رو پهلوهاش نشست و با فشاری که بهش وارد کرد اونو از اسب پایین آورد، تاحالا دقت نکرده بود ولی دست های تهیونگ زیبا بود، زیادی زیبا!

دست هاشو از شونه‌ی پرنس کیم پایین آورد و نگاه خجالت زدش رو که داشت سعی میکرد پنهان کنه به چشم های پرنس کیم داد حتی چشم هاش هم زیبا بود!
در وصف چهره‌ی تهیونگ هیچ کلمه ای وجود نداشت، باید کلمه خاصی رو در دیکشنری براش ایجاد میکردن.

از افکارش دست کشید و لب هاشو فاصله داد ...

جانگ کوک : ممنون به خاطر اینکه این راهو طی کردی، متاسفم اگه اذیتت کردم

تهیونگ : نه به هیچ وجه اذیت کننده نبود! راستش امروز روز خوبی بود، هروقت بیکار شدی یا کاری نداشتی باهم بریم جنگل؟

جانگ کوک : آ‌ر..آره، چرا که نه! من همیشه بیکارم کلا تو خونم هروقت خواستی هستم

لبخند ذوق زده ای به درخواست تهیونگ زد و خواست خداحافظی کنه ولی در عین حین صدای امیلی باعث توقفش شد؛

امیلی : به به، همسر و برادر گلم!

جانگ کوک چشم هاشو با حرص روهم فشار داد و برگشت و روبه امیلی لب زد...

جانگ کوک : امیلی، الان حوصله غر غراتو ندارم! برو لطفا بعدا صحبت میکنیم

امیلی : چرا مگه اینجا چشه؟ کجا بودید؟

قبل اینکه بتونه چیزی بگه صدای تهیونگ بلند شد،

تهیونگ : جای خاصی نبودیم

امیلی : این جایی که خاص نیست کجاست اونوقت؟

تهیونگ : یه جایی،

امیلی : یااا میدونم داری می‌پیچونی

تهیونگ : در اصل دارم بهت میگم به تو مربوط نیست ولی نمیخوای متوجهش باشی!

امیلی : این طرز حرف زدن با همسر آیندت مناسب نیست!

تهیونگ : مرسی اطلاع دادی نمیدونستم

با شنیدن صدای امیلی که شروع به غر غر کردن و دور شدن از اون محوطه می‌کرد روبه پرنس کیم کرد و گفت ...

جانگ کوک : کیم تهیونگ! لطفا اگه نمیتونی با خواهرم درست رفتار کنی سعی نکن باهاش ازدواج کنی

بدون اینکه منتظر جواب تهیونگ بمونه راهشو کشید و رفت، درسته که با امیلی رابطه خوبی نداشت ولی دلیل نمیشد بزاره نامزدش اینطوری باهاش رفتار کنه! درسته که ازدواج های آدم هایی که اشرافی زندگی میکردن همشون بستگی به پول و موقعیت اجتماعی طرفشون داشت ولی جانگ کوک نمیتونست رابطه بدون عشق رو قبول کنه؛ درسته که با پرنس کیم خوب صحبت نکرده بود ولی پشیمون نبود! چون هرچقدر هم نشون نده امیلی رو به اندازه خواهرش دوست داشت!

و اما پرنس کیم متعجب از رفتار جانگ کوک به رفتنش خیره شد! لب هاشو فاصله داد تا چیزی بگه ولی شکی که بهش وارد شده بود اجازه بلند شدن صداش رو نمیداد! یا جانگ کوک زیادی مهربون بود و امیلی رو دوست داشت یا تهیونگ خیلی بد رفتار کرده بود که جانگ کوک اینطوری باهاش رفتار کرده بود

رفتار امیلی به تخمشم نبود ولی کلماتی که از دهن جانگ کوک خارج شد باعث دلخوریش شد!
هرچه زودتر باید از دل جانگ کوک در می‌آورد، شاید واقعا اشتباه کرده بود.

𝙢𝙮 𝙥𝙞𝙖𝙣𝙞𝙨𝙩Where stories live. Discover now