حسابی ترسیده بود به محض پایین اومدن اشک هاش جسم سنگینی که اذیتش میکرد یه دفعه پرت شد اونور تر ...!
با درک موقعیت متوجه شد یه نفر یه نفر در حد مرگ داره پسرهی مزاحم رو میزنه؛ با ترس سمت ناجیِ ناشناس رفت و با گرفتن بازوش عقبش کشید، با دیدن چهرهی مرد سر جاش خشک شد و اسمشو زیر لب زمزمه کرد!
جانگ کوک : پرنس کیم!
تهیونگ نگاهی بهش انداخت و با دیدن صورت آشفتش بدون اراده دست هاشو روی لپ های جانگ کوک قرار داد و با نگاه کردن تو چشم هاش با استرس غرید ...
تهیونگ : جانگ کوک خوبی؟ اذیتت کرد؟ بهت آسیب که نزد؟
جانگ کوک : خو..خوبم
تهیونگ : مطمئنی؟
جانگ کوک : آره، فقط تو..یعنی شما اینجا چیکار میکنید؟!
تهیونگ : همیشه میام اینجا، الانم اتفاقی صداتو شنیدم!
دست هاشو از رو صورت جانگ کوک پایین آورد و کمی فاصلرو بیشتر کرد
پسرهی مزاحم از حواس پرتی این دوتا پسر استفاده کرد و بلند شد و شروع به فرار کردن کرد؛ تهیونگ خواست دنبالش بدوعه ولی با قفل شدن بازوش ب دست های جانگ کوک متوقف شد ...
جانگ کوک : ولش کنید آقای کیم! رفت، مهم نیست.
نگاهی به بوم نصفه کاره و پاره شدهی جانگ کوک انداخت و غرید ...
تهیونگ : نقاشیت ...
جانگ کوک : اوه آره خراب شد...
تهیونگ : بخاطرش متاسفم
جانگ کوک : تقصیر تو نیست، آم منظورم شماعه؛
تهیونگ : چرا باهام راحت صحبت نمیکنی؟ تهیونگ صدام کن
جانگ کوک : ولی ...
تهیونگ : ولی چی؟
جانگ کوک : فکر نکنم اجازشو داشته باشم!
تهیونگ : بیخیال، من زیر دست پدرتم! پس اجازشو داری
جانگ کوک : منظورم از اون لحاظ نیست؛
تهیونگ : پس از کدوم لحاظ؟
جانگ کوک : خب، فکر نکنم امیلی خوشش بیاد؛
تهیونگ : اوه اون! مهم نیست
جانگ کوک : مهم نیست؟
تهیونگ : نه!
جانگ کوک : ولی اون نامزدته!
تهیونگ : بازم مهم نیست
جانگ کوک : یعنی نامزدت برات مهم نیست؟
تهیونگ : چرا باید مهم باشه؟ من فق بخاطر پدرم دارم اینکارو میکنم
جانگ کوک : جدی؟
تهیونگ : چیه؟ فکر کردی عاشق چشم و ابروی آجیت شدم؟
جانگ کوک : گفتم لابد کسی معرفی کرده، شمام بدت نیومده
ESTÁ A LER
𝙢𝙮 𝙥𝙞𝙖𝙣𝙞𝙨𝙩
Fanficپیانیست خسته ی داستانِ من... نگاهت شکسته است،تنهایی ات بزرگ شده است به وسعت جنگلی خشکیده از خیابان تاریکِ شب عبور نکردی هیچ،ستارگانش را ندیدی چطور خود را میسوزانند تا راه را نشانت دهند... به دنبال یافتن راه نیستی،من دست به کار شده ام اما هیچکدام ا...