D-79 (1)

315 71 18
                                    

"هنوزهم فکر می‌کردم

پیرمرد پس از آنکه به آن سمت رودخانه برسد

مار را نشانم خواهد داد، بنابراین همان جا تنها ایستاده،

به نوای نیزار در باد گوش می‌دادم

و تمام مدت منتظر بودم تا دوباره از آب بیرون بیاید.

اما پیرمرد دیگر از رودخانه بیرون نیامد."

چه اهمیتی داره که دل من تنگ بشه یا نه،

وقتی اگه از سرت بپرم، دیگه گریه نمیکنی؟

اگه دیگه نامه‌هام رو نخونی، این خوب نیست.

چون درد تو مایه سرخوشی منه.

‌~~~~~~~~•~~~~~~~~

‌+بهم فرصت بیشتری بده، یه هفته خیلی کمه!

تهیونگ با التماس نالید و روی میز مطالعه خم شد تا موقع گفتن اون کلمات دست‌های کتابدار رو بین دست‌هاش بگیره.

-تا همین الان هم سه هفته وقت داشتی.

کتابدار ‌بی‌اهمیت به تلاش‌های پسر کوچکتر گفت و اجازه داد دست‌هاش رو بگیره، درحالی که هنوزهم مشغول خوندن نوشته‌های روی مانیتور لبتابش بود. پسر مو فر کلافه غر‌های نامفهومی زد و درحالی که پاهاش رو زیر میز به زمین میکوبید دست‌های دوست پسرش رو بین انگشت‌هاش فشرد.

+بهم یه فرصت اضافه بده! من چطور میتونم سه ماه برای دست زدن به دوست پسرم ازش اجازه بگیرم؟! این اصلا معنی میده؟!

-کمپ زدن چطور؟ خورده شدن وسط سکس توسط یه خرس وحشی برای تو معنی میده؟

سوکجین با خشک‌ترین لحنی که میتونست گفت و دست‌هاش رو همراه دست‌های پسر کوچکتر جلو کشید تا با یکی از اونها موس رو پایین بکشه. وقتی این شرط رو گذاشته بود فقط میخواست که بهترین چیز ممکن رو در قبال کمپ رفتن قرار بده و حالا که داشت می‌برد، هیچ دلیلی برای دادن فرصت اضافه وجود نداشت. سوکجین بالاخره میتونست برای سه ماه هم که شده کمی آرامش داشته باشه و چی میتونست از این بهتر باشه؟

+میذارم دستامو ببندی.

تهیونگ گفت و موس جوری از زیر دست هردوشون لیز خورد که از روی میز پایین افتاد. پسر بزرگتر برای اولین بار نگاهش رو از صفحه‌ی نورانی روبروش گرفت تا به صورت دونگسنگش نگاه کنه و بااینحال شوک و تا حدودی ترس توی صورتش دیده میشد.

-واقعا رفتی سرچش کردی؟!

کتابدار درحالی که هنوزهم بین مرز شوک و عصبانیت گیر افتاده بود پرسید و با اینحال تلاش کرد تا صداش رو پایین نگه داره. به هیچ وجه نمیخواست که صداش به اونطرف قفسه‌های کتابخونه و گوش دانش‌آموزهای دیگه برسه.

Your Pain Is My Joy Where stories live. Discover now