چهلمین چیزی که دربارت ازش متنفرم،
تنها کسی هستی که حرفام رو میشنوه
و با اینحال چیزی نمیگی. این بده یا خوب؟ نمیدونم.
دیگه از شیرهای عجیبغریب خبری نیست،
از ساندویچهای میوهای هم همینطور.
دیروز هوا سرد بود. فکر میکنم سرما خوردم.
برای ده خط نوشتن زیادی خستم.
میتونم امروز رو یه خط کمتر بنویسم هاه؟
درد تو مایه سرخوشی منه.
~~~~~~~~•~~~~~~~~
ششمین نفری که فهمید یه چیزی سرجاش نیست، جیمین بود.
جین جواب سوال جیمین رو نداد. گفت از مین یونگی خبری نداره درحالی که تمام روز گذشته رو درگیر فهمیدن گذشتش بود. پسر بزرگ خانواده مین...کسی که وقتی سوکجین به عنوان سال اولی به اون دبیرستان وارد، خبر خودکشیاش همه رو بهم ریخت. مین تهمو، فهمیدن دربارش به اندازهی نوشتن یک پایاننامه برای سوکجین سخت بود. خانواده مین به خوبی اخبار رو پاک کرده بودن.علاوه بر اون، جونگکوک گفت که اون دنسر گفته هیچ جای نگرانیای نیست و جیمین میدونست که این حقیقت نداره. جیمین اون نامه هارو بارها خونده بود. مطمئن بود یه چیزی سرجاش نیست.
و وقتی اون چیز سرجاش برگشت، جیمین نتونست جلوی خودش رو بگیره.
هرچند دیر، اما یونگی بالاخره به مدرسه اومد. سینی ناهار رو برداشت و با قدمهای شمرده به سمت میز قدیمیشون با نامجون و هوسوک حرکت کرد. ژاکت گشاد و سیاه رنگی پوشیده بود و زیر چشمهاش به کبودی میرفت.
سوکجین اولین نفری بود که اون رو دید، اما نتونست به طرفش بره. فقط چون پارک جیمین کمتر از چند ثانیه مثل نوروتو از کنار اون گذشته بود و با سرعت زیادی به طرف اون بسکتبالیست دویده بود.
یونگی پلکهای پف کردش رو شوکه از هم فاصله داد و وقتی اون ساقهی کرفس خودش رو توی آغوشش انداخت، سینی غذا با صدای بلندی از بین انگشتاش روی زمین افتاد.
"خوشحالم که حالت خوبه."
جیمین زمزمه کرد و حلقهی دستهاش رو دور گردن بسکتبالیستی که کمتر از چند جمله تا به اون لحظه باهاش صحبت کرده بود، تنگتر کرد.
پسر بزرگتر به سختی پلکهاش رو باز نگه داشت. عطر اون کرفس براش زیاد از حد شیرین بود و واقعا امیدوار بود که بهش آلرژی نشون نشده. چون محض رضای خدا، اونها وسط سالن کافه تریا بودن! اوه مرد گندش بزنن، یونگی برای پس زدن اون ساقهی کرفس زیادی خسته بود.
نگاهش رو با خستگی روی پسری که تقریبا زیر ژاکت سیاهش پنهان شده بود چرخوند و اینبار، متوجه چیز جدیدی توی اون پسر شد.
اون دیگه سبز نبود. ژاکت بافتنی آجری رنگی به تن داشت و کفشهاش به اسنیکرزهای سفید تبدیل شده بود.
نفس حبس شدش رو بیرون داد و دستهای گرفتهاش رو بالا اورد تا پشت شونهی اون دنسر بزاره. اون دیگه یه ساقهی کرفس نبود، پس چندان نیازی به پس زدنش نبود.
نه تا وقتی که نگاه خیرهای رو حس کرد و با بالا اوردن سرش متوجه نگاه معنادار اون کتابدار شد."تموم شد مین یونگی، تو دیگه برای همیشه یه گی جندهای"
اگه سوکجین یه پلاکارد بین انگشتاش داشت، قطعا اون رو روش مینوشت.
![](https://img.wattpad.com/cover/314235313-288-k861891.jpg)
YOU ARE READING
Your Pain Is My Joy
Short Story+اگه دیگه هیچکدوم از نامههات رو نخونم از سرم میپری؟ -اگه ببوسمت خفه میشی؟ Couple:Yoonmin, Nαmhopekook (ft. Jack), Jintae Genres:Schoollife, slice of life, romαnce, smut Up time: - خلاصه: یه نفر روی پارک جیمین شرط بست و باخت و از اون به بعد به مدت س...