بیست و هشتمین چیزی که دربارت ازش متنفرم،
اینه که اگه نبینمت نمیتونم برات بنویسم.
الان نیم ساعتی میشه که دارم فکر میکنم
و چیزی به ذهنم نمیاد که بنویسم.
دیروز ندیدم موقع ناهار کجا نشستی.
نمیدونمم که بازهم همون ژاکت رو پوشیدی یا نه.
تنها چیزی که ازش مطمئنم کفشهاته.
اصلا کفشی جز اون داری؟
امیدوارم بخوری زمین و اون کفش پاره بشه.
چون درد تو مایه سرخوشی کنه.
~~~~~~~~•~~~~~~~~
به محض شنیده شدن زنگ، کلاس خالی شد. ظاهرا هیچکس قرار نبود رولت سیبزمینی اون روز رو از دست بده، البته به جز مین یونگی. اون تصمیم داشت که ناهار اون روز هم مثل روز گذشته رد کنه و به خواب تلخش روی نیمکت انتهایی کلاس ادامه بده.
به دو دلیل ناهار رو رد میکرد، اول اینکه نمیخواست بقیه با انتظار بهش خیره بشن تا ببینن کی قراره یه دعوای دیگه بین اون و اون دوستهای عوضی پارک جیمین شکل میگیره و دوم، اینکه در حقیقت کسی رو نداشت که باهاش سر یه میز بشینه.
هوسوک اون روز هم مثل روز گذشته غیبت کرده بود و کیم نامجون هم از هر نزدیکیای به یونگی اجتناب میکرد. شاید چون میدونست گند زده. تنها گزینهای که براش باقی مونده بود کیم سوکجین بود که خب...واقعا حوصلهاش رو نداشت.
اون کتابدار برخلاف ظاهر سرد و خشکش، واقعا یه بیمار روانی به حساب میومد. کی توی اون دور و زمونه جوکهای بازی با کلمات میساخت؟ اون مرد احتمالا اونقدر کتاب خونده بود که عقلش رو از دست داده بود.
به همین ترتیب، یونگی ترجیح داد که اون روز هم ناهار رو رد کنه. فقط چون از تنها غذا خوردن واقعا بیزار بود و علاقهای هم به غذا خوردن با احمقهای دیگهی مدرسشون نداشت.
پیشونیش رو به ساعدش روی میز تکیه داد و اونقدر بیحرکت موند تا تبدیل به یه سنگ بشه یا حداقل به خواب بره. خیلی هم طول نکشید، فقط چند دقیقه زمان برد تا سرش سبک بشه.
هرچند که تقهای که به در کلاس خورد اون رو هشیار کرد و باعث شد توی فکرش اون انگشتهایی که به در کوبیده شده بودن رو بشکنه.یونگی واکنشی نشون نداد و اینبار صدای برخورد کف کفشهای کلاسیکی با کف چوبی کلاس به گوشش رسید. کسی به ارومی موهاش رو لمس کرد و یونگی با شدت سرش رو عقب کشید. کدوم حرومزادهای به موهاش دست زده بود؟!
+اوه مت..اسفم! من فکر کردم که تو خ...خوابی!
پسر با دستپاچگی گفت و یونگی با اخم پررنگی بهش خیره شد. معشوق احمق اون کتابدار اونجا چه غلطی میکرد؟
جدای از اون، کی بهش گفته بود حق داره موهای یونگی رو لمس کنه؟ اون پسر زیادی صمیمی رفتار میکرد.-چی میخوای؟
یونگی با صدای گرفتهای از خواب گفت و پسر روبروش کمی شوکه شد. اون پسر رنگ پریده جدا صدای عمیقی داشت.+من...آه...سوکجین هیونگ گفت بابت رفتار بدم عذرخواهی کنم.
-من اونی نبودم که باهاش رفتار کردی.پسر بزرگتر با بیخیالی گفت و خواست دوباره سرش رو روی میز بزاره اما دست تهیونگ روی میز قرار گرفت و این اجازه رو بهش نداد:آه پس...میتونی شمارهی اون دوستت رو بهم بدی؟ از اون عذرخواهی میکنم.
یونگی با بیحوصلگی دست پسر رو کنار هل داد:گوشیش رو خاموش کرده. چه بد هاه؟ انگار نمیخواد عذرخواهیتو بشنوه.
پسربزرگتر پوزخند کمرنگی زد و سرش رو روی میز برگردوند. در حقیقت مزخرف گفته بود. هوسوک صبح همون روز بهش پیام داده بود و گفته بود که عصر بالاخره از فستیوال زمستانه توکیو به سئول برمیگرده و به سفر دو روزهاش پایان میده.
هوسوک احتمالا عصر تلفنش رو روشن میکرد، اما یونگی قرار نبود شمارهی دوست سادهلوحش رو به عوضیهایی مثل اون بچه پرو بده. اون بهش اعتماد نداشت. به هیچکدوم از دوستهای پارک جیمین اعتماد نداشت و دلیلش هم چندان مشخص نبود.
+خب پس به جین هیونگ میگم که همهی تلاشم رو کردم.
پسر کوچکتر شونهای بالا انداخت و با چند قدم بلند از کلاس بیرون زد. یونگی بدون باز کردن چشمهاش مردمکهاش رو روی حدقه چرخوند و زیر لب فحش نامفهومی به پرویی اون بچه داد.
+و اوه راستی هیونگ، یه نفر روی موهات یه برچسب گذاشته بود که روش نوشته هیس، فقط منو ببوس. برش داشتم چون احتمالا مال تو نبود...پس قابلی نداشت.
پسر گفت و یونگی به سرعت دستش رو بالا اورد تا به موهاش دست بکشه. اون جیسوی حرومزاده...پس بیدلیل قبل از بیرون رفتن بالای سرش مکث نکرده بود.
نفس عمیقی گرفت و دوباره دستش رو زیر فکش برگردوند. من رو ببوس هاه؟ انگار حالا همه جرات کرده بودن باهاش شوخی کنن. شاید باید میرفت و یکی رو واقعا میبوسید؟ اوه...این جالب بود.
KAMU SEDANG MEMBACA
Your Pain Is My Joy
Cerita Pendek+اگه دیگه هیچکدوم از نامههات رو نخونم از سرم میپری؟ -اگه ببوسمت خفه میشی؟ Couple:Yoonmin, Nαmhopekook (ft. Jack), Jintae Genres:Schoollife, slice of life, romαnce, smut Up time: - خلاصه: یه نفر روی پارک جیمین شرط بست و باخت و از اون به بعد به مدت س...