D-39

321 92 44
                                    

دیشب تا صبح بارون بارید. اون عاشق بارون بود.

شب‌هارو از اتاقش فرار میکرد تا بره پشت بوم زیر بارون.

عادت سیگار کشیدنم رو پشت‌بوم رو از اون گرفته بودم.

عادتی که تو باعث شدی ترکش کنم.

امروز سالگردشه. کسی که شب‌های بارونی بیدارم میکرد.

تو منو نمیشناسی نه؟ پس حرف زدن دربارش مشکلی نداره.

من خیلی دربارش حرف نمیزنم، چون گفتنش مزخرفه، اما

اون یه عوضی تمام عیار بود. گاهی واقعا نمیشد تحملش کرد.

شاید برای همینه که منم یه عوضیم؟ چون با اون بزرگ شدم.

با اینحال من از بارون بیزارم. برف رو ترجیح میدم.

سی و نهمین چیزی که دربارت ازش متنفرم، تو سبز هستی.

اون هم سبز بود. تمام اتاق و وسایلش سبز بود.

تو منو به یاد اون عوضی میندازی.

درد تو مایه سرخوشی منه.

و راستی اون طناب هم سبز بود. دقیقا همرنگ ژاکت تو.

~~~~~~~~•~~~~~~~~

سوکجین از اولین روز دیدارشون از تهیونگ متنفر بود.
منظور از اولین روز دیدار، دقیقا اولین دیدار بود.

اولین دیدار اونها چندان خوب پیش نرفت. سوکجین یازده سالش بود که بعد از ازدواج مجدد مادرش، همراه اونها به سئول برگشته بود.

اون واقعا از سئول بیزار بود. میخواست توی ژاپن بمونه و کنار دوست‌هاش به مدرسه بره، اما مجبور بود به سئول برگرده. جایی که هیچ دوست یا اشنایی نداشت.

با اینحال، مادرش برخلاف اون دوست‌های زیادی داخل سئول داشت. پس سوکجین اعتراضی نمی‌کرد. نه تا وقتی که اون بچه‌ی عوضی و پرسروصدا بهش گفت که اگه بازهم به غذا خوردن ادامه بده مثل پدر چیهیرو تبدیل به یه خوک میشه.

خوک؟! سوکجین از همون روز از اون عوضی مو قهوه‌ای متنفر شد و این هیچ تغییری نکرد. حتی با گذشت سالها، بزرگ شدن تهیونگ، فر‌ کردن موهاش همونطور که سوکجین همیشه درباره‌ی ایده‌آل‌هاش میگفت و تلاش بی‌وقفه‌اش برای چسبیدن به سوکجین‌ هیونگش، کیم سوکجین واقعا از کیم تهیونگ بیزار بود.

البته، تا قبل از تولد سیزده سالگی اون شیطان مو‌ فرفری. اون شب، میتونست شروع تمام‌ بدبختی‌های کیم سوکجین نامگذاری بشه. شبی که وقتی اون بچه‌ رو با موهای فر و قهوه‌ای روشنش و پیرهن سفیدش پشت نورهای سرخ رنگ شمع‌ها دید، برای لحظه‌ای فکر کرد که اون خیلی خوب بزرگ شده.

Your Pain Is My Joy Where stories live. Discover now