D-52

280 81 18
                                    

پنجاه و دومین چیزی که دربارت ازش متنفرم، مظلوم نمایی.

تو مثل یه گربه کوچولوی زخمی رفتار میکردی

و بعد که بهت نزدیک شدم، تبدیل به یه شیطان شدی.

اوپا؟! مزخرفه. چطور میتونی حتی دربارش شوخی کنی؟!

من به چیزهای زیادی آلرژی دارم و دخترها هم یکی از اونان.

سعی نکن مثل یه دختر رفتار کنی. اصلا بامزه نیستی.

امروز تو کلاس جیسو درباره‌ی نگاه عاشقانه‌ی یه سال پایینی

به سال بالایی ورزشکارش نوشته بود. مین جی و یونگجه.

اسمشون آشناس هاه؟ خیلی توصیف‌های عاشقانه‌ای داشت.

حس میکردم نزدیکه بالا بیارم.

اینها همش تقصیر کارهای عجیب غریب توعه.

عاشقم شدی؟ میخوای باهام قرار بزاری؟ بهم خیره نشو!

یکی دیگرو برای خیره شدن انتخاب کن،

من باهات قرار نمیزارم پارک جیمین.

درد تو مایه سرخوشی منه.


~~~~~~~~•~~~~~~~~

جیمین بعد از خوندن اون نامه، تقریبا ناپدید شده بود.
البته نه کاملا ناپدید، اون فقط تا جایی که میتونست پشت دونگسنگ ورزشکارش پنهان شده بود تا چشم‌ اون بسکتبالیست یا همکلاسی‌هاش بهش نیفته.

اون جیسوی حرومزاده...نتونسته بود از اون قضیه راحت بگذره. از کاپیتانش ممنون بود که محتوای اون داستان برگرفته از واقعیت رو کاملا به روش نیاورده. اگه اینکار رو میکرد جیمین واقعا مجبور میشد قبل از اتمام کلاس‌هاش به خونه فرار کنه.

توی سلف اما ناپدید شدن غیرممکن بود. شاید میتونست زیر میز دونگسنگش بخزه و همونجا ناهارش رو بخوره اما این ممکن بود شایعات بدتری رو براش به وجود بیاره.

پس فقط همونجا نشست و بین حرف‌ زدن‌ها و خندیدن‌های بلندی که واضحا مین جی و یونگجه بینشون میدرخشیدن، قاشق‌های پوره‌ی سیب‌زمینی رو داخل دهانش چپوند و خوشبختانه، متوجه چشم‌های براق مردمک‌های لرزون دونگسنگش که به نقطه‌ی مشخصی خیره شده بودن، نشد.

جونگکوک سخت در تلاش بود تا موقع چپوندن نون‌های بزرگ همبرگر داخل دهانش گریه نکنه و اگر هیونگش متوجه این میشد، شرایط افتضاحی به وجود میومد.

هوسوک اونجا نبود و میز توسط چندتا دختر گرفته شده بود. اون دنسر بازهم ناهار رو رد کرده بود. ناهار مورد علاقه‌اش، البته به گفته‌ی سوکجین هیونگش.

قوطی سودا رو برداشت و مقدار زیادی رو ازش سر کشید. گرافیست از شدت نگرانی و دلتنگی برای دیدن لبخند هیونگش درحال خفگی بود و این عجیب بود. چه بلایی سر اون دنسر اومده بود؟

جونگکوک بازهم حس میکرد که یه چیزی سرجاش نیست و اینبار، تنها کسی که متوجه اون شد، خودش بود.

»---------------------------«



چندبار دیگه هم به در کوبید و وقتی هیچ صدایی از داخل اتاق با چراغ‌های خاموش شنیده نشد، بالاخره با این حقیقت که هیونگش برخلاف همیشه برای تمرین داخل اتاق تمرین نمونده روبرو شد. احتمالا باید بابتش خوشحال میشد، هیونگش به خودش استراحت داده بود.

اما نتونست خوشحال باشه. لگدی به در فلزی اتاق کوبید و بعد از درد پاش روی زانوهاش نشست. آستین پلیور سبز پسته‌ای که برای جلب توجه دنسر پوشیده بود رو روی چشم‌های خیسش کشید و صورتش رو پوشوند تا صدای هق‌هق‌های بچه‌گانه‌اش رو خفه کنه.

"دلم....برات...تنگ شده...هیونگ"

جونگکوک بین نفس‌نفس زدن‌هاش زمزمه کرد و چشم‌هاش رو محکمتر فشرد. هرچند، اونقدر زمزمه‌اش بلند بود تا از در فلزی روبروش رد بشه و داخل اتاق تمرین ساکت و تاریک بپیچه.

+اوه...ببین کی اینجاست...

جک زمزمه کرد و هوسوک محکمتر جلوی دهانش رو گرفت. فقط برای اینکه وقتی دوست عزیزش به دست زخمیش چنگ میزنه، صداش به گوش گرافیست نگران بیرون در نرسه.

+زودباش هوبا...بهم بگو اون کلید لعنت شده کجاست.

Your Pain Is My Joy Where stories live. Discover now