تهیونگ : اولا که شما نه تو! دوما که نخیر عشقی وجود نداره که بخوام بخاطرش با کسی ازدواج کنم

جانگ کوک : عشق وجود نداره؟

تهیونگ : معلومه که نه!

شروع کردن قدم زدن و تو همین حالت جانگ کوک شروع کرد غر زدن و متقاعد کردن تهیونگ

جانگ کوک : عشق وجود داره! اینو نگو!

تهیونگ : جدی؟ یکیو نشون بده که عاشق شده باشه؛

جانگ کوک : منظورت چیه؟

تهیونگ : من هیچکسو ندیدم که عاشق شده باشه، همه بعد مرگ همسرشون ازدواج کردن! حتی بعضیا وقتی که همسرشون فوت نشده بود ولش کردن، من که هیچکسو ندیدم پایبند عشقش مونده باشه

جانگ کوک : حرفات درسته، ولی عشق وجود داره این آدمان که شهوت و هوس رو قاطیش کردن و دید افراد رو به عشق بد کردن

تهیونگ : شهوت و هوس؟

جانگ کوک : درسته! شهوت تو هر انسانی میتونه باشه، نمیگم بده ولی تو میتونی نیاز هات رو با یه نفر که عاشقشی برطرف کنی نه اینکه دنبال تنوع باشی

تهیونگ : درست میگی، ولی من بازم معتقدم که عشق وجود نداره، فقط یه وابستگیه که دیر یا زود تموم میشه.

جانگ کوک: پوفف...

تهیونگ : چیه؟

جانگ کوک : هیچی، فقط از اینکه آدما باهام هم نظر نیستن خوشم نمیاد

تهیونگ : قرار نیست همه با تو هم نظر باشن، به هرحال هرکی نظر خودشو داره

جانگ کوک : درسته و من به نظر همه احترام میزارم، ولی خب بازم یکم رومخه

تهیونگ : هوم، تو جنگل اونم بدون هیچ محافظی چیکار میکردی؟

جانگ کوک : خودتم دیدی داشتم نقاشی میکردم

تهیونگ : آخه چرا اینجا؟ تو خونه هم میتونی نقاشی کنی

جانگ کوک : آره خب ولی اینجا ی آرامش دیگه داره

تهیونگ : چجور آرامشی؟

جانگ کوک : میدونی تو خونه یا امیلی داره غر میزنه، یا بابام از مشکلات کشور و جنگ و خزانه حرف میزنه، یا نامادریم درحال دعوا با ندیمه هاس ، خب تو همچین موقعیتی الهام خیلی قشنگی برای نقاشی نمیگیرم

خنده‌ی صدا داری از تهیونگ سر داد که باعث شد جانگ کوک هم بخنده ...

جانگ کوک : چیشد؟

تهیونگ : هیچی

جانگ کوک : کنجکاوم کردی، به چی خندیدی؟

تهیونگ : به چهرت؛

جانگ کوک: چیزی رو چهرمه؟

تهیونگ : نه فقط، کیوته میدونم این خنده نداره ولی وقتی داشتیم از فضای خونه مینالیدی بامزه شده بودی

𝙢𝙮 𝙥𝙞𝙖𝙣𝙞𝙨𝙩Where stories live. Discover now