+ جینی...

آهسته گفت و پسر دم در با رها کردن دسته ی چمدان به سمتش دوید و لحظه ای بعد بود که هر دو پسر در حالیکه در آغوش هم بودند، لبهاشون محکم و قوی باهم برخورد کردند...

بوسه ای عمیق گرفتند و تهیونگ کمی عقب کشید:

+ راحت اومدی؟ اذیت که نشدی؟

خنده ای کوچک زد و همونطور که به کروات روی یقه اش دست میکشید، جواب داد:

_ نه، دوست پسر پولدارم برام پرواز فرست کلس گرفته بود.

دوست پسر پولدارش هم خندید و با چفت کردنش به خودش، بوسه ای به روی موهای مشکی رنگش گذاشت:

+ خب پس تا تو دوش بگیری و آماده شی، منم میرم میگم ماشینو بیارن.

جین متعجب کمی عقب کشید:

_ ماشین واسه چی؟ جایی قراره بریم؟؟؟

تهیونگ با محکم تر کردن حلقه ی دستهای دور‌کمر پسر در آغوشش، با ذوق کمی تکانش داد و گفت:

+ آرهههه... خیلی ذوق دارم ببرمت جایی که میخوامو نشونت بدم.

_ ولی من تازه از راه رسیدم... میخوام استراحت کنم.

جین با لبهایی آویزون شده گفت و تهیونگ که برای دوباره نبوسیدن لبهای قرمزش خودش رو کنترل میکرد، بازوش رو گرفت و به سمت در مشجری هولش داد:

+ سه روز بیشتر برای باهم بودن وقت نداریم کیوتی... پس از الان بیخیال استراحت شو... نه روز قراره استراحت کنی...

کمی عقب رفت و با چشمک اغواگرایانه ای که زد ادامه داد:

+ نه شب.

.

از ماشین پیاده شدند و تهیونگ با زدن ماسک مشکی رنگش، کلاه کپ هم رنگش رو هم جلوتر کشید:

+ کیوتی بیا ماسکتو بزن.

آهسته لب‌‌ زد و ماسک مشکی بعدی رو جلوی صورت پسر مقابلش گرفت و کش‌های سفتش رو به پشت گوش های نرمش انداخت... انگشتهای رو از پشت گوش جین به سمت گردنش هدایت کرد و با خیره شدن داخل چشمهای قهوه ای رو به رو، لبخندی زد:

+ خیلی خوشگلی.

گفت و همونطور که با درخشیدن چشمهای جین، خنده ای کوتاه میزد، دست برده و موهای مشکی رنگش رو بهم ریخت...
جین لبه ی ماسک کج شده اش رو تنظیم کرد و پشت سر پسری که حالا چند قدم دور شده و دستش رو به سمتش دراز کرده بود، دوید...
دستش رو بین انگشتهای کشیده اش گرفت و با چسبیدن به بازوی دوست پسر خوش هیکلش، با حس شیرینی برای اولین بار، بین مردمی که همه با هدف یک مکان حرکت میکردند، قدم برداشت...

از سنگ مقابلش بالا رفت و دستش رو به طرف پسر پایین دراز کرد و با گرفته شدن دستش، به سمت بالا کشیدش و لحظه ای بعد هردو پسر روی سطحی صاف ایستاده بودند و به جمعیتی که به نوبت وارد غاری که سیاهی داخلش، فقط به چشم میخورد، نگاه کردند:

You owe me a danceDonde viven las historias. Descúbrelo ahora