شروع

2.7K 236 266
                                    

جلوی آینه ایستاده بود و به موهای مرطوبش نگاه میکرد... ‌با دست کمی به سمت بالا هدایتشون کرد و دستی به زیر چونه ش کشید...صورتش بدون شک نقصی نداشت، اما سرنوشتش چرا...صدای مادرش رو از طبقه ی پایین شنید که بلند صداش میزد:

×جین...پدرت منتظرته...

بی حواس به سمت لباسهای آماده شده و افتاده روی تخت، قدم برداشت که ناگهان شی ریز و غلتانی رو زیر یکی از پاهاش حس کرد و با صورت به روی تخت افتاد...دستش به گوشه ی شکسته ی تخت گیر کرد و زخم بزرگی باز شد...صورتش درهم رفت و سریع به سمت حمام و جعبه ی کمک های اولیه دوید...امروز بهتر از این نمیشد.

مادرش با شنیدن سر و صدا از طبقه ی بالا به سرعت به طرفش دوید و با دیدن خونی که از دستش میریخت، نگران شروع به ضد عفونی کردن دستش، کرد و زیر لب غر زد:

×حواست کجاست؟چه بلاییه سر دستت آوردی؟؟میدونم نمیخوای بری ولی برای پدرت این مهمونی مهمه...اگه من به خاطر یوجین مشکل نداشتم، میرفتم و تو میتونستی بمونی ولی ...

بین حرفهای مادرش پرید:

_میرم مامان...داشتم آماده میشدم فقط حواسم یه لحظه پرت شد.

× نه جینی مامان میدونه دوست نداری تو جمع اون افاده ای های طبقه ی بالا بری ولی برای دلخوشی بابات...

سرش رو پایین انداخت و صدای فین فینی که می اومد نشون دهنده ی گریه ی چندباره اش در این مورد شد...خب امشب مهمونی بازگشت پسر بزرگ و مشهور خاندان کیم بود و تقریبا همه ی آدمهای مهم اطراف، تو اون مهمونی حضور داشتند...مهمونی پر زرق و برق برای نشون دادن ثروت بیش از اندازه شون به دیگران...جین از این مهمونی ها متنفر بود...اونها ثروتمند نبودند...حتی از اقشار متوسط هم کمی پایین تر حساب میشدن و این برای یکی از پسران خاندان بزرگ و سرشناس کیم، تقریبا افت حساب میشد...ورشکستگی پدرش و بالا کشیده شدن پول خانواده توسط نزدیک ترین افراد به پدرش باعث وضعیت الان اونها بود و کم کم پدر جین از خانواده طرد شد...

اما با همه ی اینها بازهم خانواده ی کیم ته ایل، خانواده ای بودند که برای تمام مهمونی هاشون، اونها رو دعوت میکردند و پدر جین، به امید شانس کوچکی برای بازگشت به خانواده، به‌ اون مهمونی ها می رفت...

جین تازه از دانشگاه معماری، فارغ التحصیل شده بود و بیکار بودنش توی چندماه اخیر باعث سرافکندگی بیشتر خودش و پدرش میشد و حالا قرار بود کنار پدرش، با پسر مشهور کیم، رقابت کنه...کیم تهیونگ بزرگ...بازیگر و خواننده ی مشهور بین المللی که آوازه ی موفقیت هاش کل کره رو برداشته بود...همین ها دلیل های محکمی بودند که جین از رفتن به این مهمونی، استقبال نکنه...

به کمک مادرش با دست باندپیچی شده، لباس های آماده شده اش رو برای امشب، پوشید و از پله ها پایین رفت...پدرش مثل همیشه بعد از دیدنش لبخندی زد:

You owe me a danceWhere stories live. Discover now