صدای حرکت ماشین همراه شد با ویبره ی تلفن همراه جین...دستش رو داخل جیبش برد و با برداشتن موبایلش به پیام افتاده روی صفحه نگاه کرد:
+پشت سرتو نگاه کن.
لبخندی زد و از شیشه ی عقب ماشین نگاهی به مسیر پشت سر انداخت...تهیونگ وسط راه آجری بین درختهای بزرگ، پشت به ساختمان بزرگ عمارت ایستاده بود و براش دست تکون میداد...برگشت و شروع کرد به تایپ کردن:
_برگرد داخل هوا سرده.
لحظه ای نگذشت که دوباره تلفن همراهش لرزید:
+خیلی شب خوبی بود جینی...از همین الان دلم برات تنگ شده.
نگاهی به افراد داخل ماشین انداخت...پدرش پشت فرمون ماشین با مادرش گرم صحبت در مورد مسئله ای بود و یوجین هم داخل موبایلش، بازی میکرد...مثل دخترهای نوجوون خجالت کشیده بود و با دو دلی نوشت:
_دل منم برات تنگ شده.
پیامش همون لحظه سین شد و ثانیه ای بعد پیام دیگه ای از سمت پسر مومشکی اومد:
+خیلی دوستت دارم کیوتی.
لبخند خجالت زده ای زد و با چک کردن دوباره ی خانواده اش پیامی فرستاد:
_منم دوستت دارم ته ته ی من.
.
با خوشحالی پله ها رو پایین دوید و صدای بلند مادرش رو شنید:
×صبحانه نمیخوری؟
_نه باید برم تهیونگ دم در منتظرمه.
متقابلا با صدای بلند جواب مادرش رو داد و بدون توجه به افراد نشسته دور میز صبحانه به سمت در حرکت کرد...
در رو باز کرد و با دیدن پسر مومشکیش داخل اور کت کرمی رنگ، دلش ضعف شیرینی رو از اون همه جذابیتی که متعلق به خودش بود حس کرد...به سرعت قدم برداشت و نزدیکش رفت...دستهاشون به صورت ناملموسی همدیگه رو لمس کردند و با باز شدن در توسط تهیونگ، داخل ماشین نشست...
کمی بیشتر نرفته بودند که ماشین توی کوچه ی خلوتی نگه داشته شد و صورت تهیونگ به سمتش برگشت...تا جین برای پرسیدن سوال به سمتش چرخید، صورتش قاب گرفته شد و لبهای صورتی رنگ پسر مومشکی، روی لبهای سرخ رنگ خودش قرار گرفتند...
رفع دلتنگی که تموم شد، تهیونگ سرش رو عقب کشید و با فاصله ای کم زمزمه کرد:
+کی میتونم اینجوری بهت سلام کنم؟
جین خندید ولی دلش پر از التهاب و نگرانی شد...کلمه ی هیچوقت توی ذهنش رژه میرفت و هیچ ایده ای برای برملا شدن رابطه ی عاشقانه شون نداشت...دستهاش رو چفت یقه ی پسر مقابلش کرد و برای کمتر کردن اضطرابش، لب زد:
_نمیدونم ولی بیا فعلا از مسیر لذت ببریم.
و با کشیدن پسر به سمت خودش، شروع کننده ی بوسه ی بعدی شد....
YOU ARE READING
You owe me a dance
Randomجین از این مهمونی ها متنفر بود...اون ها ثروتمند نبودند...حتی کمی از اقشار متوسط هم پایین تر بودند و این برای یکی از پسران خاندان بزرگ و سرشناس کیم نوعی سرشکستگی محسوب میشد...