از طرح های کامل شده پرینت گرفت و با مطمعن شدن از درست بودن همه چیز به سمت اتاق جین حرکت کرد...
همونطور که برگه های داخل دستش رو زیر و رو میکرد طبق عادت همیشگی بدون در زدن دستگیره رو به سمت پایین فشاری داد و خواست داخل بشه که با در بسته مواجه شد...دستگیره ی طلایی رنگ رو دوباره به پایین فشار داد و باز هم بی فایده بود...متعجب چندین بار تلاش کرد و هر بار با در بسته مواجه میشد و با نگاهی به اطراف در حالیکه سرش رو با گیجی میخاروند، در زد...
مطمعن بود جین هنوز داخل دفتره و برای اطمینان بیشتر قبل از اومدن از منشی مشترکشون هم پرسیده بود...
لحظه ای گذشت و ناامید و متعجب، دوباره در زد که اینبار در به سرعت باز شد و هیکل پسر مومشکیی که جین نبود ظاهر شد:
×تهیونگ...اینجا چیکار میکنی؟؟جین کجاست؟؟چرا در قفل بود؟؟؟
همونطور که پشت هم میپرسید، وارد اتاق شد و با دیدن جینی که دست پاچه پشت میز ایستاده بود، دوباره به سمت تهیونگ برگشت:
×داشتید چیکار میکردید؟ خلاف اینا که نمیکنید؟؟
تهیونگ با خنده جلو اومد و جانگکوک تازه متوجه رد سفیدی که از گوشه ی لبش کشیده شده بود و موهای بهم ریخته اش شد.
+بستگی داره به چی خلاف بگی...
_تهیونگ...
صدای هشدار مانند جین از سمت مقابل بلند شد و جانگکوک رو به سمت خودش برگردوند...از پشت میزش بیرون اومده بود و کمی جلوتر ایستاد:
_طرح ها رو آوردی؟؟بذارش همونجا نگاهشون میکنم.
پسر کوچکتر سری تکون داد و به سمت میز برای گذاشتن طرح ها رفت که متوجه نزدیک شدن تهیونگ به جین شد...برگه ای رو زمین انداخت و همونطور که به قصد برداشتنش خم میشد، از گوشه ی چشم جینی رو دید که با انگشت رد سفید کنار لب تهیونگ رو پاک میکرد و با چشمهایی نگران به خنده ی بی صدای تهیونگ، هشدار میداد...
بلند شد و با گذاشتن برگه ی افتاده روی میز به سمت دو پسر که کنار هم ایستاده بودند، برگشت:
×خب؟؟؟
جین معذب دستی به موهای مشکیش کشید:
_خب؟؟؟ اتفاقی افتاده؟؟
×من باید بپرسم این چه معنیی داره؟؟؟
جانگکوک با حلقه کردن دستهاش به روی سینه ی عضلانیش پرسید و جین هول شده، جواب داد:
_هیچ معنیی نداره...اصلا چی میگی؟؟؟
+کیوتی من واست معنیی ندارم؟؟
تهیونگ با شیطنت از پشت، کنار گوش جین گفت و پسر جلوش در حالی که به عقب تر هولش میداد قدمی به سمت پسر طلبکار رو به روش برداشت:
YOU ARE READING
You owe me a dance
Randomجین از این مهمونی ها متنفر بود...اون ها ثروتمند نبودند...حتی کمی از اقشار متوسط هم پایین تر بودند و این برای یکی از پسران خاندان بزرگ و سرشناس کیم نوعی سرشکستگی محسوب میشد...