•°•| Still alive |•°•

Start from the beginning
                                    

و بعد، از شدت بغض روی زمین سر خورد و اشک های سردش گونه های خاکیش رو لمس کردن.

×التماست میکنم.. لطفا... من نمیتونم بدون اون بمونم..

الهه نیم نگاهی به آلفاها انداخت.

+ لطفا..
دلم برای همه چیزش تنگ شده.. صداش.. شیطنت هاش.. چشماش.. لطفا.. خواهش میکنم...

و بعد تهیونگ رو بیشتر به سینه اش فشرد.

*متاسفم.

جانگکوک بلند شد و با تمام توانش فریاد کشید:

+مگه خودت تا حالا عاشق نشدی؟

چشم های آبی رنگ زن گرد شدن و خاطرات شیرین و تلخ از نظرش گذرونده شدن.

(الهه ی خورشید و الهه ی ماه؟ واقعا فکر میکنی این جزو گناهان کبیره نیست؟ )

(قربان لطفا..)

(دو دختر از دو جنس متفاوت هرگز نمیتونن باهم باشن)

(اما من عاشقشم! )

(عشقت واقعیه الهه ماه؟)

(قربان.. )

( الهه خورشید رو به آسمان دوم تبعید میکنم)

چهره اش رنگ غم گرفت.
صورت زیبای معشوقش و موهای نارنجی و گرمش رو از نظر گذروند.

*عشقتون واقعیه آلفاهای جوان؟

هردو مصمم سر تکون دادن.

*من نمیتونم مرده ای رو زنده کنم. اما میتونم کاری بکنم که نتیجه اش تنبیه شدن خودمه. اما اگر عشق پاک شما راستین باشه این کارو انجام میدم.

×هرچی که بخوای!

*جون هردوتون رو میخوام. زمان رو به عقب برمیگردونم و شما موظف هستین بعد از نجات امگا به اینجا بیاین و جونتون رو به من تقدیم کنین.

+و اگر نکنیم؟

*زمان رو به حال برمیگردونم.

+قبوله

×مشکلی ندارم.

چشم های الهه برق زدن. دو عاشق واقعی؟ دروغ بود یا راست؟

*مراقب امگا باشید که این آخرین شانس شماست.

دست هاش رو بهم کوبید و نور های آبی دور اون ها رو فرا گرفتن.
.
.
.
.

با تعجب به زیرزمین و همون اتفاق شوم که در حال رخ دادن بود نگاه کوتاهی انداختن.

-فکر کنم باید خیلی فشاری شده باشی که جئون ها چندین بار داخلم کوبیدن اما تو نه تنها نتونستی دیکت رو واردم کنی، بلکه حتی قطع شد.

با نزدیک شدن آلفا بهش پوزخند زد.

×حالا!

*تیکه تیکه ات میکنم جندهه!

My Alpha Daddies | kookvkookWhere stories live. Discover now