•°•| Guests |•°•

3.2K 457 80
                                    


با ناله ی کشداری از خواب پرید و ملحفه ی کنار دستش رو به سینه اش فشرد.
اون چی دیده بود؟! جونگکوک و جانگکوک داشتن به فاکش میدادن اونم کجا؟ خونه ی باب اسفنجی و پاندای کونگ‌فو کار هم داشت فیلم می‌گرفت.
دستش به صورتش کشید و با دیدن عضو سفت شده از خواب وحشتناکش ناله ای کرد.
دیشب رو به وضوح یادش بود و به همین خاطر نمی‌خواست صد سال سیاه با جئون ها رو به رو یا چشم تو چشم بشه.
از جاش بلند شد و به هوسوک خوابیده کنار بالشش نگاه کرد.
اون کی می‌خواست تبدیل به یه انسان بشه؟
درسته شاید هیچوقت.
تهیونگ ۱و نیم سالش بود که توی جنگل اون سنجاب نوزاد زخمی رو پیدا کرد و هرجور شده میخواست نگهش داره‌.
اون بهترین رفیقش بود و همیشه کنارش بود.
اما این چندروز اخیر میتونست کارهای مشکوک یا غیرطبیعی هوسوک رو احساس کنه.‌‌

-هوسوک..

با صدای بم و دورگه شده ی تهیونگ هوسوک چشم هاش رو باز کرد و بعد از سلام دادن قوسی به کمرش داد و به سمت دستشویی شتافت.
تهیونگ از فرصت استفاده کرد و دستش رو به سمت عضو بی قرارش برد.
بلوزش رو با دندون گرفت و بالا نگه داشت و به دیوار تکیه زد و با حرکات سریع دستش سعی کرد کار رو یکسره تموم کنه.
با آه غلیظ اما خفه ای کام شد.
بلوزش رو رها کرد و همونطور که نفس نفس میزد نالید.

-فاک به این زندگی...فاک به هیت...فاک...

اشک هاش به آرومی روی گونه های سرخش لغزیدن.
معلوم نبود هیت فاکیش کی میخواد تموم شه اما اون خیلی ضعیف شده بود.
جفتش رو می‌خواست.
از جاش بلند شد و بعد از خارج شدن هوسوک به سرویس بهداشتی رفت و بلافاصله بدون حوصله زیر دوش حموم رفت تا یکم به سر و وضع کثیف و عرق کرده اش برسه.
توی وان دراز کشید و به پاهای خوش تراش و سفیدش خیره شد.
وقتی به اتفاق دیشب فکر می‌کرد به وضوح ناله ی نیازمند گرگش رو میشنید که اون دوتا آلفارو می‌خواست.

-میدونی این چندوقت اون دوقلو های جئون خیلی گرگم رو اذیت میدن. نمیدونم چه مرگمه!

هوسوک شونه بالا انداخت و همونطور که گوشه ی وان نشسته بود و حباب های تو هوا رو میترکوند گفت:

~میدونی من شنیدم خیلیا دوتا جفت دارن. یعنی یه امگا و دو آلفا و شاید برعکس...

-بیخیال پسر تو که نمیخوای به من بگی اونا‌...

~دقیقا! حالا بهش فکر نکن و حمومتو بکن!

تهیونگ دهنش رو کج کرد و بعد از شستن موهاش با حوله دور کمرش بیرون زد که صدای کریح جاروبرقی توی سرش پیچید.

-باز چه خبره.

~اوپس یادم‌ رفت بهت بگم جینی هیونگ جونی و اون دوتا پسر رو برای شام و صبحانه فردا دعوت کرده.

-ودففففف!؟ به چه مناسبت فاکی ای؟

سنجاب دستش رو زیر چونه اش زد و متفکر به تهیونگ نگاهی انداخت.

My Alpha Daddies | kookvkookWhere stories live. Discover now