•°•| Still alive |•°•

2.4K 328 60
                                    

+الهه ی ماه!

زن لبخندی زد و گفت:

*سلام آلفای جوان.

اما با دیدن جسد تهیونگ لبخندش رو خورد و با ترحم به امگای زیبا و دو آلفا نگاه کرد.

+الهه ی ماه...برش گردون... لطفا..

دو زانو روی زمین نشست و با بیچارگی به الهه ی ماه خیره شد.

جونگکوک بدون توجه به غرورش قطره های اشکش رو آزاد کرد و روی زمین کنار برادرش قرار گرفت.

×لطفا برش گردون!

*متاسفم اما نمیتونم.

جانگکوک بی اختیار بلند شد و فریاد بلندی زد که باعث جا خوردن زن شد.

+تو خودت اونو جفت ما قرار دادی پس چرا گذاشتی بمیره؟ چرا ازمون گرفتیش! برش گردون..زود باش.

الهه ی ماه با اخم سیلی نسبتا آرومی به آلفا زد و با عصبانیت به هردوشون خیره شد.

*چرا گذاشتم بمیره؟ چرا ازتون گرفتمش؟ اون زیباترین امگای این نسله، من اونو برای شما انتخاب کردم چون فکر میکردم ذره ای لیاقت دارید تا جفتش باشید.

هردو با نگاه بهت زده، اول به تهیونگ و بعد به الهه خیره شدن.

الهه ناراحت دست به سینه زد و برگشت.

*قلبش پاک و معصوم بود. زیباترین و کم یاب ترین امگای سفید.. گند زدید آلفاهای جوان. شما لیاقتش رو نداشتید.

×نداشتیم؟؟ منظورت چیه؟

*خیال میکنی داشتی آلفا؟ اگر داشتی پس چرا هیچ مارکی روی گردنش نمیبینم؟ چرا هنوز جفت نشده بودید؟ چرا باید دزدیده میشد و روی بدنش خون و کبودی میبود؟

قدمی به عقب برداشت و به پوست تهیونگ اشاره کرد که سفید و بدون گردش خون بی حرکت بود.

*این پوست زیبا و بی نقص رو به شما دادم تا با خون بهم برش گردونید؟

هردو با بهت و چشمای پر شده به زن نگاه میکردن.

*من کسی نبودم که اونو گرفت. این شما بودید که از دستش دادید، اونم به خاطر غرورتون!

دست های جانگکوک شل شد.
حق با اون بود.
همه چیز تقصیر حماقت خودشون بود.

تهیونگ رو بیشتر به خودش فشرد و قطره های اشکش رو آزاد کرد.
این آخرش بود؟

الهه ی ماه نزدیک تهیونگ شد و دستی به موهای پریشون و غرق خون امگا کشید.

*امیدورام روحت تو آرامش باشه امگا..

و بعد به طرف دریاچه رفت.

×وایستا! هرچی بخوای بهت میدم! لطفا نذار اینجوری بمونه.

زن لحظه ای ایستاد اما به طرف آلفاها بر نگشت.

×هر.. هرچی بخوای.. من اشتباه کردم ما اشتباه کردیم اما ل.. لطفا.. نذار...

My Alpha Daddies | kookvkookWhere stories live. Discover now