•°•| Rude kid |•°•

4.8K 606 71
                                    

با لبخند موذیانه و شیطنت آمیزی که روی لب های سرخ و آلبالوییش داشت ، روی صندلیش نشست و به کل کلاس خیره شد.
درسته! دوباره یه گندی زده بود و میخواست کل کلاس رو بهم بزنه و بعد فرار کنه‌.
بهرحال کسی نمیتونست به پسر دردونه خانواده کیم چیزی بگه. میتونست؟
کافی بود این کارو بکنه، تا چنان بلایی سرش بیاد که از گرگ تبدیل به یه سگ دست آموز بشه.
تهیونگ یه امگا بود و باید از آلفاها و بتاها تبعیت میکرد ، ولی تقریبا همه زیر سلطه اش بودن و هیچکس جرات نداشت حتی صاف تو چشماش نگاه کنه!
درسته اون ضعیف بود و قدرت زیادی نداشت، ولی نگاه تو چشماش و قدرتی که خانواده کیم داشت لرزه رو به تن همه مینداخت.
همه ی آلفاهایی که بهش درخواست داده بودن رو رد کرده بود.
اون معتقد بود تقریبا هیچکس لیاقت جفت شدن با تهیونگ رو نداره.
گوشیش رو از جیب شلوار تنگش خارج کرد و به هیونگش پیام داد.

"هیونگی میای ساعت ۱۲ بریم بیرون؟"

دقیقه ای نگذشته بود که جواب پیامش اومد.

"محض رضای فاک تهیونگ الان کلاسا شروع میشن و من کنفرانس دارم! تو که نمیخوای آبروی خاندانمون تو این مدرسه بره؟ "

ناراحت شد ولی خب چاره ای نداشت.
هیونگش و پدرش تنها کسایی بودن که ازشون حساب می‌برد و مثل یه امگای خوب حرفاشونو گوش میکرد.
اما قرار نبود مانع خوش گذرونیش بشه ، پس لبخند دیگه ای زد و دوباره پیام داد.

"جینی هیونگ اگه باهام نیای بد میشه..یه امگای کوچولوی خوشگل اونم تنها..؟ "

از طرفی کیم‌سوکجین بود که با وجود آشوب و هیاهو داخل کلاسشون سعی می‌کرد با آرامش جواب تهیونگ‌ رو بده و یه دست همه رو کتک نزنه.

"ساعت ۱ "

لبخندی روی لب های تهیونگ نشست.
ایولی گفت و گوشی رو توی جیبش برگردوند.
در زده شد و دانش آموزا سر جاهاشون نشستن.
بهرحال به اینکه تهیونگ زودتر از همه اشون حاضر باشه عادت داشتن.
طولی نکشید که استاد ریاضیشون وارد شد و بعد از سلام و احوال پسری مشغول درس دادن شد.
همه میدونستن دبیر ریاضیشون چقدر روی سکوت هنگام تدریسش حساس بود.
اون اختلال اعصابی داشت و اگر همچین اتفاقی میوفتاد گرگش از کنترل خارج میشد و...
بهتره به عاقبتش فکر نکنیم.
ولی خب تهیونگ می‌خواست عاقبتش رو عملی کنه!
دستش رو به چونه اش زد و با لبخند خبیثانه ای به "میرای" لوس ترین و ترسو ترین دختر کلاس خیره شد.
دوست داشت آشوبی که قراره اتفاق بیوفته رو ببینه و هیجان رو حس کنه.
استاد دست از تدریس کشید و رو به بچه ها گفت:

*دفتر هاتونو در بیارین و نوت برداری کنین‌.

و همه کشوی زیر میزشون رو باز کردن و وسایل مربوطه رو برداشتن.
استاد دوباره مشغول درس بود اما صدای جیغ بلند و ظریفی که میتونست یه شیشه رو بشکنه باعث شد ماژیک از دستاش روی زمین بیوفته.

My Alpha Daddies | kookvkookWhere stories live. Discover now