•°•| Daddies |•°•

3.3K 393 69
                                    

آروم پلک های سنگین شده اش رو باز کرد و متوجه غرق خون بودن خودش روی تخت دیشب شد.
با ترس تو جاش پرید و به اطراف نگاه کرد ولی کسی رو ندید.
حالا میتونست دقیق اون اتاق نفرین شده رو توی روشنایی ببینه.. اون اتاق رد روم بود.
جایی که سکس به همراه شکنجه انجام می‌شد.
با دیدن خونریزی باسنش دستی به صورتش کشید و متوجه باز شدن در شد.
دو آلفا با حوله های روی گردنشون که نشون از حمام میداد وارد شدن و نیم نگاهی به امگا انداختن.

×عا بیدار شدی...؟

-دیشب...دیشب شما منو ول کردید و رفتین؟

+نه تا صبح بیدار موندیم و مواظبت موندیم تازه قربون صدقه ات هم رفتیم.

و بعد با برادرش زدن زیر خنده..
بغض به گلوش چنگ زد.
اونا واقعا دو تیکه عوضی آشغال بودن.
با درد توی جاش نیم خیز شد.

-با اینکه دیشب میخواستی اون دیلدوی تیغ دار رو واردم کنی..ولی فکرش رو نمی‌کردم همینجوری ولم کنین و برین...

رایحه ی ناراحت امگا آزاد شد و آلفاها عذاب وجدان گرفتن.

×اصلا به درک!

-میخوام برم حموم..

سرش رو پایین انداخت و گفت.

+پاشو بیا..

-نمیتونم راه برم.

+این مشکل خودته! یکی از دخترارو صدا میکنم پشت در منتظرت بمونه. اگه نمیخوای تا آخر عمرت اینجا بپوسی پس کون گشادت رو تکون بده و گمشو بیرون.

گفت و بعد بیرون رفت.
تلاش کرد بلند شه اما با درد وحشتناک ساق پاهاش و باسنش ناله ی دردناکی سر داد و بغض کرد.

×هوف...بیا اینجا...

نزدیک امگا شد و اونو به آرومی توی بغلش گرفت.
تهیونگ هم لوس سرش رو به لباس جونگکوک مالید و با چشمای به اصطلاح "گربه شرک" بهش نگاه کرد.
بغل دیشب تهیونگ به جونگکوک چسبیده بود.
از بغل کردن امگا حس خوبی دریافت میکرد و برای همین تصمیم گرفته بود کمکش کنه.

لباس حریر پاره شده ی پسر رو روی عضوش انداخت تا مشخص نباشه و بعد اونو بیشتر به خودش فشرد و از اتاق خارج شد.
دختر با دیدن جونگکوک سرش رو پایین انداخت و تعظیم کوتاهی کرد.

×حواست بهش باشه. اذیت نشه ، درد نکشه و اگه ازت شاکی بود گردنت رو میزنم.

دختر با چشمای وحشت زده به جونگکوک نگاه کرد.

*بله ارباب..

×حمومش کن و بعد زخم هاش رو درمان کن.

دختر چشمی‌ گفت.

جونگکوک بدن ظریف تهیونگ رو بغل دختر داد که قوی بود و مشخص بود یه آلفاست.

و بعد بدون زدن حرف دیگه ای رفت.

My Alpha Daddies | kookvkookWhere stories live. Discover now