÷راستی هوسوک ، تو یه هیبریدی پس چرا به شکل انسانیت تبدیل نمیشی؟
هوسوک روی پای نامجون لش کرد و وقتی سرش رو به گوشه ای از لباس نامجون تکیه داد گفت:
~نمیدونم جونی...هیچوقت نفهمیدم چرا..
÷چندسالته...؟
~پس فردا تولدمه میرم ۱۸ سالگی...بعضی وقتا فکر کردن به اینکه نمیتونم مثل انسان ها رفتار کنم و مجبورم با یه سنجاب ماده جفت گیری کنم یکم اذیتم میکنه...
÷عوضش خیلی کیوتی...مگه نه؟
و دستش رو روی سر هوسوک کشید و مشغول بازی با هوسوک شد.
جونگ و کوک دم گوشی حرف میزدن و میخندیدن و تهیونگ بی توجه به چیزی داشت با یونگی چت میکرد.
^ پس فردا میای بریم بیرون....؟
-بیرون؟
^ هی نه بیخیالش اصلا بیرون چیه ولش کن شوخی کردم.
-انقد چرت نگو پسر ، معلومه که میام...حالا کجا بریم؟
^ ممنون رفیق ، بریم استخر خصوصی؟
-از قبل رزرو کردی؟
^ اره معمولا تنها میرم ولی این دفعه دوست دارم توهم باشی.
-حتما پسر!
^ سنجابتم میاری؟
-هوسوک؟ اون عاشق حمومه..پس میارمش.
^ فردا آدرس رو برات میفرستم.
-ممنون فعلا.
گوشی رو خاموش کرد و با صدای جین بلند شد تا همراه بقیه برای شام بره.
کنار نامجون نشست و متوجه قیافه متفکرش شد.
-چیزی ذهنتو مشغول کرده...نامجون هیونگ...؟!
نامجون خندید و روی شونه ی پسر زد.
÷رسمی صدام نکن پسر مثل بقیه صدام کن.
×جونی هیونگ فردا میای باند؟
+سان میاری ک ب درک واصل میشه رد انباراش رو میخوایم.
÷باشه.
-شغلت چیه...
÷اوه...من؟ من بازی های کامپیوتری...
×کصشعر میگه هکره...منم شکنجه گرم اینم قاتله!
و به برادرش اشاره کرد و لحظه ای بعد صدای شکستن لیوان و قیافه ی بهت زده ی جین بود که توجه هارو جلب کرد.
÷هی هی پسرا شوخی نکنین خوب نیست ما مثلا مهمونیم! بذار کمکت کنم...
=م...ممنون...
نامجون لبخند شیرینی زد و به جین کمک کرد تا شیشه های ریخته شده رو جمع کنن و بعد دوباره سر میز نشستن.
YOU ARE READING
My Alpha Daddies | kookvkook
Fanfiction|تکمیل| دستی به سر پسر ترسیده کشید و با خنده به طرف برادرش برگشت. ×جانگکوک نظرت چیه یکم بهش مهلت بدیم؟ +این حرف از توی هورنی بعیده جونگکوک! پسر حریر سفید رنگ تنش رو بیشتر چسبید و با وحشت به اون دو آلفای دوقلو خیره شد. جانگکوک همونطور که دندون های نی...