•°•| Night party |•°•

3.3K 437 50
                                    

÷راستی هوسوک ، تو یه هیبریدی پس چرا به شکل انسانیت تبدیل نمیشی؟

هوسوک روی پای نامجون لش کرد و وقتی سرش رو به گوشه ای از لباس نامجون تکیه داد گفت:

~نمیدونم جونی...هیچوقت نفهمیدم چرا..

÷چندسالته...؟

~پس فردا تولدمه میرم ۱۸ سالگی...بعضی وقتا فکر کردن به اینکه نمیتونم مثل انسان ها رفتار کنم و مجبورم با یه سنجاب ماده جفت گیری کنم یکم اذیتم میکنه...

÷عوضش خیلی کیوتی...مگه نه؟

و دستش رو روی سر هوسوک کشید و مشغول بازی با هوسوک شد.

جونگ و کوک دم گوشی حرف میزدن و میخندیدن و تهیونگ بی توجه به چیزی داشت با یونگی چت میکرد.

^ پس فردا میای بریم بیرون....؟

-بیرون؟

^ هی نه بیخیالش اصلا بیرون چیه ولش کن شوخی کردم.

-انقد چرت نگو پسر ، معلومه که میام.‌..حالا کجا بریم؟

^ ممنون رفیق ، بریم استخر خصوصی؟

-از قبل رزرو کردی؟‌

^ اره معمولا تنها میرم ولی این دفعه دوست دارم توهم باشی.

-حتما پسر!

^ سنجابتم میاری؟

-هوسوک؟ اون عاشق حمومه‌..پس میارمش.

^ فردا آدرس رو برات میفرستم.

-ممنون فعلا.

گوشی رو خاموش کرد و با صدای جین بلند شد تا همراه بقیه برای شام بره.

کنار نامجون نشست و متوجه قیافه متفکرش شد.

-چیزی ذهنتو مشغول کرده...نامجون هیونگ...؟!

نامجون خندید و روی شونه ی پسر زد.

÷رسمی صدام نکن پسر مثل بقیه صدام کن.

×جونی هیونگ فردا میای باند؟

+سان میاری ک ب درک واصل میشه رد انباراش رو میخوایم.

÷باشه.

-شغلت چیه...

÷اوه...من؟ من بازی های کامپیوتری...

×کصشعر میگه هکره...منم شکنجه گرم اینم قاتله!

و به برادرش اشاره کرد و لحظه ای بعد صدای شکستن لیوان و قیافه ی بهت زده ی جین بود که توجه هارو جلب کرد.

÷هی هی پسرا شوخی نکنین خوب نیست ما مثلا مهمونیم! بذار کمکت کنم...

=م...ممنون‌‌...

نامجون لبخند شیرینی زد و به جین کمک کرد تا شیشه های ریخته شده رو جمع کنن و بعد دوباره سر میز نشستن.

My Alpha Daddies | kookvkookWhere stories live. Discover now