×Chapter68×

139 32 22
                                    


چیزی به نیمه شب  نمونده بود.  صاعقه‌های خشمگین، آسمان تاریک گات رو روشن میکردند. شب جنون بود!
همه جای سرزمینِ نفرین شده، در سکوت وهم انگیزی فرو رفته و به جز صدای هولناک صاعقه‌های وحشی و تند بادِ مجنون، هیچ خبری از آشوبهای شبونه‌ی همیشگیِ موجودات موذیِ مریدِ شب نبود.

در گوشه‌ای از این خاک منفور، قبرستانی بود که امشب بر خلاف دیگر نقاط سرزمین آشوب، ول وله‌ای در جان داشت که میشد گفت سر منشا این طوفان و رعدهای دیوونه بود.
از یک سو الهه‌ای که میلیونها سالِ زمینی، قدرت رو بوسیده و کناره‌گیری کرده و از سوی دیگه، شیطانی که میلیونها سالش رو در اسارت برای این روز صبر کرده بود.  و جایی میون این دو سهونی بود که دیگه خودش رو حس نمیکرد...

وجودش سبک و سبک تر  و اختیارِ مغزش کم کم از کنترلش خارج میشد... چیزی مثل همون کُمایی که قبلا تجربه‌اش رو داشت.

سهون الان حکم یه آواتار رو برای آپوفیس داشت.
آپوفیس هنوز از بند و حصار اون توتم جهنمی رها نشده بود اما رشته‌های وجودی‌ای خودش رو که با بندهای وجود سهون گره زده بود قدرت این رو داشتند که سهون رو از خود بیخود و کنترلِ گاه به گاهی رو در وجود و دنیای سهون به دست بگیرند.

بکهیون با اینکه توان زیادی رو در خودش احساس نمیکرد اما طلسم اون زنجیرهای جادویی رو با تقلا و زوری که از نقطه نقطه وحودش جمع کرده بود، شکست و تن‌ش رو از حصار اونها آزاد کرد.

کوئین برای لحظه ای گرخید و عقب کشید بخاطر نورِ شدیدی که از بکهیون ساطع شد؛ ولی برق نگاه آبی و درخشان سهون و صدای بم و دورگه‌اش اون رو به خودش اورد.
-: مانتاتوس...

صدای غرش کوئین همه‌چیز رو بار دیگر به لرزه درآورد.

اقیانوس آبی و روشن چشمهای سهون از روح شیطانیش سرچشمه میگرفت و بکهیونی که با آخرین توانش مقابلش ایستاده بود، این رو خیلی خوب میدونست، چون اون نگاه براقِ جهنمی رو بهتر از هرکسی میشناخت.  در گذشته‌ی خیلی دور اونها رو عاشقانه بوسه میزد.

کوئین که هیکلش داشت رشد میکرد و تقریبا دو برابر شده  بود سمت بکهیون که سرپا ایستادن هم انگار براش آسون نبود، هجوم اورد.

بک به سمت اون چرخید و همزمان با حرکت دستاش، قدرت روشنش که کم سو بود رو سمت کوئین فرستاد و  سعی کرد اون رو متوقف کنه. با وجود سستی که داشت باز هم مقاومت میکرد،  کمی  عقب رفته بود و یا فریادی که زخم گردنش رو به سوزش جهنمی وا میداشت، باز هم جای پاهاش رو محکم کرد و کوئین رو عقب فرستاد. پوست کوئین ضروع به سوختن و زخمی شدن کرد.

سهون که از نگاهش شعله های  آبی رنگی زبانه میکشید پشت سرش دوباره وردی زمزمه کرد که نگاه سرخ کوئین رو به آتش کشید:  لیبان‌توس...

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 13, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

💀APOPHIS💀Where stories live. Discover now