part 26

4.7K 502 333
                                    

سلام بچه ها چطورید؟
من اول پارت خواستم یه نکته بگم بهتون
من میدونم که بچه شش ماه رو نمیشه درآغوش گرفت و از دستگاه خارج کرد و حتی زود مرخص کرد
اما این فیکشن چون دنیای تخیلی و امگاورسه از قانون بی قانونیش استفاده کردم برای اینکه میخواستم حس همون لحظه که اولین بار بچه رو میبینن و در آغوش میگرن رو به تصویر بکشم
توی پارت قبل هم اگه دقت کنید توضیح دادم که بچه چندساعت توی دستگاه میمونه اگه مشکلی براش ابیجاد نشه مرخص میشه
میخواستم اینو پارت قبل تو پی نوشت توضیح بدم ولی گفتم رواله براتون اما دیدم چندتا از ریدرام ریپلای زده بودن به این موضوع گفتم توضیح بدم
و اینکه من سر اینجور چیزا همیشه  اطلاعات رو گوگل میکنم و همین موضوع و حتی زمان عمل رو گوگل کردم اما میگم چون میخواستم قشنگ اولین دیدار با اولین بغل سوئیت بشه اینطور نوشتم

بریم سراغ پارت جدید

_________________________________________

No edit:

احساس کرد دستی داره تکونش میده

_تهیونگ پاشو، رو زمین چرا خوابیدی؟

ساعد دستش رو از زیر سرش بیرون کشید و با چشمان گیج و پف کرده ای به آرومی سرجاش نشست

_ساعت چنده؟ الان اومدی؟

و دستی به روی زخم بخیه اش کشید که بخاطر روی زمین خوابیدن، ذوق ذوق میکرد کشید

جونگکوک مچ دستش رو بالا آوورد و نگاه به ساعت مچی اش انداخت
_شش و نیم صبح

و اخم پررنگی کرد
_اینجا چرا خوابیدی؟ اونم رو زمین

تهیونگ انگار تازه داشت منگی خواب از سرش میپرید تند سرش رو به سمت تخت چوبی نوزاد چرخوند و وقتی از بین حفاظ چوبیش تشخیص داد که چانگمین همچنان خوابه نفس آسوده ای کشید و سمت جونگکوک برگشت و با چهره بیچاره و صدای زیری لب زد
_لطفا بریم بیرون تازه خوابیده!

سری تکان داد به آرامی همراه تهیونگ از اتاق نوزاد خارج شدند
درواقع جونگکوک دراین یک هفته ای که از آمدن توله اش به کاخ میگذشت عادت جدیدی و غیرقابل باوری پیدا کرده بود، اون موقع رفتن به سرکار نوزاد رو میبوسید و موقع برگشتنش به کاخ پسرش رو به آغوش میکشید و میبوئید و میبوسید و به غرغرهای تهیونگ و یون سو مبنی بر اینکه پوستش حساسه اهمیت نمیداد

اما حالا وقتی که چانگمین رو غرق در خواب دید این عادتش رو به بعدا موکول کرد

_چرا انقدر دیر ؟

وارد اتاق شده بودند و تقریبا تهیونگ روی تخت ولو شده بود

جونگکوک کتش رو از تن کند و رو دسته مبل تک نفره چسترش انداخت مشغول باز کردن ساعتش شد
_کار داشتم

_چه کاری که تا این ساعت طول کشید؟

مرد دکمه پیراهنش رو دونه دونه باز کرد و توی همون حالت چشمانش رو بست و گردنش رو به سمت چپ و راست حرکت داد تا کمی از خستگیش کم شه

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: Sep 17, 2022 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

"AVATAR"Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang