part 25

2.3K 399 225
                                    

دستانش یخ بسته بود و آواتار به یاد نمیاوورد تاحالا انقدر توی زندگیش ترسیده باشه...
جیغ های پی در پی تهیونگ این ترس رو بیشتر میکرد
و باعث میشد فشار پاش توی پدال گاز رو زیادتر کنه
هراز گاهی جمله" مواظب باش" جیهون رو که بااسترس زمزمه میکرد رو میشنید ولی تنها چیزی که توی مغزش پررنگ بود تصویر تهیونگ از آینه و صدای دردمند ناله هاش بود
گرگش داشت از درد امگاش زوزه میکشید و نگران توله اش بود
اون تاحالا خودش رو تا این حجم توی موقعیت استرسی حس نکرده بود
حتی زمان هایی که با افرادش به نزدیک مرز های اعزام میشد و با خیل عظیم گرگ های ولگرد رو به رو بود
آواتار داشت با حس های جدیدی توی زندگیش رو به رو میشد!!!

فریاد دردمند دیگر تهیونگ برابر شد با پیچیدن سرسام آور ماشین آلفا توی محوطه بیمارستان

حتی اهمیت نداد که ماشین رو چطور پارک کرد و یا اصلا خاموشش کرده یا نه به محض ترمز زدن از ماشین پیاده شد و به سمت تهیونگ تقریبا پرواز کرد

با دست انداختن زیر زانو و کمر پسر گریان  اون رو در آغوش گرفت و بی اهمیت به چیز دیگری به سمت اورژانش بیمارستان دوید

تهیونگ با درد از منقبض شدن شکمش یکی از دستانش رو روی شکمش فشرد و دست دیگرش رو دور گردن آلفا انداخت تقریبا داشت از شدت درد از هوش میرفت

پرستاری بهشون رسید و با شوک نگاهی به آواتار و امگا انداخت شک داشت که فرد مقابلش آواتاره یا نه که باغرش مرد به خودش اومد
_زود باش دست بجنبون

پرستار زن سریع به خودش اومد و برگشت به سمت پسر جوانی تند گفت
_سریع دکتر ماما رو پیج کن

و بعد رو به چند نفری که داخل ایستگاه پرستاری بود برگشت
_بچه ها زود باشید وضعیت اورژانسی

و بدین ترتیب بعد از لحظاتی که برای تهیونگ به سال گذشت اون رو روی تخت روونی گذاشتند و به سمت اتاق عمل هدایت کردند و جونگکوک هم پا به پای اونها کنار تخت میدوید

_چندماهشه؟

_شش ماهشه

_تموم شده شش ماهش؟

_ شش ماه یک هفته

_خیلی خب بچه ها سریع تر

وضعیتش اجازه نمیداد که به این فکر کنه که جونگکوک چطور دقیق یادشه که تهیونگ چندماهشه!!

گریه هاش بخاطر نگرانی توله اش بود و هیچ جوره نمیتونست کنترلش کنه

درد امونش رو بریده بود دستش رو بلند کرد تا به میله تخت بگیره که آلفا توی هوا دستش رو توی دستای خودش قفل کرد

تهیونگ ترسیده و بی هوا نالید
_میترسم...من ..میترسم

مرد سعی کرد هرطور شده پسر روی تخت رو آروم کنه هرچند که خودش فشار و استرس زیادی حس میکرد
_چیزی نیست تهیونگ..نگران نباش

"AVATAR"Where stories live. Discover now