در اتاقش رو باز کرد و داخل شد اما زنگ گوشی اش باعث شد مکثی کنه موبایل از جیبش بیرون آوورد با دیدن اسمی که رو گوشی اش افتاده بود خنده ای کرد
_هی چطوری؟
_ به اون دوست کله گنده ات چی گفتی که هجوم آوورده بود به خونه ام
جیهون سعی کرد خنده اش رو کنترل کنه تا مونبین رو ازین عصبی تر نکنه
_جونگکوک اونجاست هنوز؟
مونبین با عصبانیت غرید
_نه معلومه که نه ،اومد تهیونگ برد و در مقابل مقاومت کردن من، مشت جانانه اش رو مهمونم کرد،اون دیوونه است درسته؟،تهیونگ رو به زور برد حتی نزاشت وسائلشو جمع کن،جیهون تهیونگ حالش زیاد خوب نبود اون اذیتش میکنه...جیهون وسط حرف بزن پرید
_هی هی یواش،جونگکوک بهش آسیب نمیزنه_آره اون بچه توی شکمش هم نشونه رحمت آواتاره
جیهون پوفی کشید داشت حوصله اش سر میرفت
_مسائل رو قاطی نکن،اون اتفاق از جانب جفتشون بود و به خودشون مربوطه_اها یعنی به من ربطی نداره؟
_نه نداره!
_عوضی
جیهون خواست گوشی رو قطع کنه اما صدای مونبین تو گوشش پیچید
_چی بهش گفتی که وقتی اومده بود حس کردم گرگ آلفاش روبه رومه نه خودش
جیهون اینبار نتونست خنده اش رو کنترل کنه
_هیچی فقط همون داستان چندسال پیشت با تهیونگ رو بهش گفتمغرش پسر بلند شد
_تو..تو یه عوضی به تمام معنایی اون فقط یه کراش ساده بود من الان دوست دختر دارمخنده آروم پسر ادامه داشت
_میدونم_فقط برو دعا کن تهیونگ چیزی نفهمه و رفتارش باهام عوض نشه
و بدون معطلی گوشی رو قطع کرد
جیهون هم با خنده مهار نشدنیش سری تکون داد به سمت تخت خوابش رفت خسته بود و نیاز به استراحت داشت
*********
دلش میخواست جیغ بکشه از حرص قرمز شده بود و افتاده بود به جون ناخن دستش دیگه براش هیچی مهم نبود نه شغلش نه آینده اش نه شخصی که کنارش درحال رانندگی بود،حتی حتی اون بند انگشتی که توی شکمش درحال رشد بود
_چرا منو ازپیش مونبین آووردی؟ من نمیخوام برگردم عمارت
بدون اینکه سرش رو برگردونه با نگاهی به جاده و انگشتانی قفل دور فرمون لب زد
_خواسته تو مهم نیست،برمیگردیم عمارت و تو اونجا میمونیتهیونگ احساس خشم فراوان میکرد
_کی چی بشه چندروز دیگه بچه سقط میشه و دیگه ارتباطی بین ما نیست
YOU ARE READING
"AVATAR"
Actionخلاصه داستان: به پسر "آواتار" دست زدن تاوان سنگینی داره! زمانی که یه تار مو ازش کم شه به دست آووردن کل پک های "آواتار" و نگهداشتن پک خودت که سهله دیگه حتی نمیتونی لباس تو تن ات رو حفظ کنی چون "آواتار" قراره اون رو همراه با بدنت بدره!! کاپل:کوکوی ژا...