part 1

2.6K 381 61
                                    

دور اخرین مورد هم با ماژیک قرمز خط کشید و گازی به نون خامه ای که ناهارش حساب میشد زد

توی ماه های آخر ۲۵ سالگیش هنوز نتونسته بود کار درست حسابی پیدا کنه، از کار های پاره وقت با حقوق کم خسته شده بود، دیگه نمیتونست غر غر های شوهر خواهر و نگاه شرمنده خواهرش رو تحمل کنه.

هرجا هم که برای کار مراجعه میکرد با دوتا مشکل روبه رو بود "نداشتن تحصیلات بالا"  "امگا بودن!"
برای یک امگا، بدون داشتن تحصیلات دانشگاهی،
پیدا کردن شغل مناسب سخت ترین کار ممکن بود.

شاید اگه امگا نبود الان این همه مشکلات رو نداشت!

علاوه بر تمام مشکلات و شرایط مالی و خانوادگی بدی که تهیونگ داشت ، دغدغه های شخصیش هم کم نبود

خب درواقع اون یک امگای بدون جفت و بدون آلفایی بود که هیت های سختی رو میگذروند،و حتی چندین بار هم دوران هیتش رو با آلفا های دیگه گذرونده بود اما وقتی بعد هیتش انتظارات و توقع های بی جاشون رو میدید ترجیه اش این بود که همیشه خودش مشکلات خودش رو حل کنه.

روابط های احساسی اش هم چنگی به دل نمیزد.
حقیقتش نه زمانش رو داشت نه شرایطش رو پس ترجیه اش تنهایی بود.

هرچقدر میگذشت بیشتر به این باور میرسید که زندگی اون داره به عنوان یک امگا خیلی بی ارزشه.

مادرش و خواهرش معتقد بودند اینکه تهیونگ یک امگاست موهبته..

با به یاد آووردن مادرش و اینکه مجبور شد اوایل مریضی اش به خاطر پرستاری از اون از دانشگاه سئول انصراف بده آهی کشید

اوایل مرگ نباتی مادرش تهیونگ مجبور شدپول پیش خونه و اندک پس اندازی که پدرش براشون باقی گذاشته بود رو خرج عمل و درمان مادرش کنه و چون خونه و سر پناهی نداشت به خونه خواهرش نقل مکان کنه،نمیخواست مزاحم خواهرش بشه دوست نداشت مشکلی تو زندگیش پیش بیاد،ولی چاره ای نداشت، مجبور بود سرکوفت و غر غر های شوهرخواهرش بشنوه و شرمندگی خواهرش رو ببینه و سکوت کنه.

با تمام این اوضاع تهیونگ محکم و سرسخت مقابل مشکلات ایستاده بود با وجود اینکه جامعه بر این باور بود که امگا قشر ضعیف تر و شکننده تری هستند اما تهیوونگ و امثال اون مثال نقض این موضوع بودند،درسته که تو خونه کس دیگه ای زندگی میکرد ولی هیچ وقت اجازه نمیداد خرج خوراک و پوشاک و..خودش و مادرش رو شوهر خواهر یا خواهرش پرداخت کنند نه اجازه میداد و نه توقع ای داشت

شاید تهیونگ اونقدر توان نداشت هر دفعه یک لباس بپوشه اما همیشه لباس ها و کتونی هاش تمیز و نو نگه میداشت
اون با مشکلات زیادی روبه رو بود ولی تلاش کردن و لبخند زدن از اون جدا نبود

از روی نیمکت چوبی کنار خیابون بلند شد و ریز خاک های روی لباسش تکوند زمان زیادی رو بیرون مونده بود

"AVATAR"Where stories live. Discover now