part 22

2.6K 385 268
                                    

اون گرما و دستی که دور شکمش بود رو حس نکرد، با چشمان بسته اخمی کرد و بعد به آرومی اون ها رو باز کرد
درست حدس زده بود آواتار پیشش نبود چندبار پلک زد تا چشمانش واضح تر ببیتنه و سر جاش نشست البته که تیر کشیدن کمرش رو نادیده گرفت و با به یاد آووردن اتفاقات دیشب لب ها و حتی چشم هانش هم خندیدن ، کف دست هاش رو روی صورتش گذاشت و خودش رو به عقب و جلو تاب داد
اما پس چرا جونگکوک پیشش نبود؟
نگاهی به ساعت انداخت نزدیک ظهر بود و قطعا آلفا سرکار رفته بود
هنوز هیچی نشده بعد از اتفاقات دیشب پر توقع شده بود!
البته کمی حق داشت تاحالا انقدر مرد رو منعطف ندیده بود
این باورش سخت نبود و همونطور که دفعه اول بعد از سکسشون نصفهرو نیمه اشون حدس میزد آواتار به شدت کارش توی تخت خوب بود!!!

سری تکون داد تا افکارش رو کنار بزنه
لباسی تنش نبود آروم از جا بلند شد اتاق تمیز بود و لباس های دیشبشون روی زمین به چشم نمیخورد،به سمت حمام رفت تا دوشی بگیره

بعد از دوش کوتاهی که گرفت تیشرت سایز بزرگ و همینطور شلوار گشادش رو پوشید عاشق لباس های آزاد بود توشون احساس راحتی میکرد.

نم موهاش رو گرفت و به سمت بیرون رفت
احساس گرسنگی میکرد دلش یه صبحونه پر و پیمون میخواست

سر و صدایی از پایین میومد پله ها رو آهسته پایین رفت حس میکرد راه رفتن هرروز براش سخت تر میشه با وحشت به این فکر کرد که اونقدر شکمش گنده شه که دیگه شاید نتونه انگشت های پاش رو ببینه سری تکون داد حتما این حجم افکار مختلفش هم بخاطر حمله هورمون ها بود

به هر صورت دستش رو به نرده های چوبی پله ها گرفت تا تعادلش موقع راه رفتن حفظ بشه چندتا پله رو پایین اومد اما به ناگهان با دیدن تصویری میون راه و وسط پله ها خشکش زد...

اون دختر دقیقا کنار جونگکوک چیکار میکرد؟
قلبش داشت ازجا کنده میشد و از همه وحشتناک تر ازین حجم از هجوم حس وحشتناکش منقلب شده بود چرا باید همچین حسی داشته باشه؟؟ حسادتی تا این حد عمیق...

هیلی با دیدن امگای جوان که با وجود تیشرت اوور سایزش وقتی راه میرفت شکم برامده اش برجسته میشد ابرویی بالا انداخت و فنجون قهوه اش رو پایین آوورد

_پس شایعه ها درسته جانگکوک قراره پدرشی!

جونگکوک سرش رو سمت پسر برگردوند و بعد دوباره به رو به روش خیره شد و سری تکون داد

_واو بهت تبریک میگم انتظارش رو نداشتم

و با نگاه به صورت تهیونگ ادامه داد
_و باید بگم اونجور که پاپاراتزی ها میگن معشوقه ات زیباست

خنده زیبایی کرد و دستی به بازوی آلفا کشید
_البته که من زودتر از همه کشفش کرده بودم

و نگاه تهیونگ روی اتصال کف دست دختر و بازوی های آلفا میخ شده بود
بازو هایی که دیشب از زیر سرش رد شده بود و گردنش رو بغل گرفته بود
تهیونگ خودش رو کنترل کرد و لبخند مصنوعی زد
_از دیدن دوبارتون خوشحالم خانم

"AVATAR"Where stories live. Discover now