part 3

1.9K 339 81
                                    

کت شلوار مشکی ساده اش رو به همراه پیراهن سفید و کراوات مشکی اش از کمد بیرون کشید بعد از اتو زدنشون اونا رو مجددا کاور زد و دوباره به آویز کمد برگردوند

لباسی بود که باهاش مصاحبه هاش رو شرکت میکرد،اما واسه فردا نمیدونست باید چه لباسی بپوشه و اخرش وقتی از مون بین نظر خواسته بود،پسر گفته بود همین لباس مصاحبه اش مناسبه.

به یونا هم چیزی راجب جزئیات نگفته بود و فقط اطلاع داده بود که فردا مصاحبه داره،نمیدونست قراره چی بشه ، حتی ممکن بود که استخدام نشه ،هرچند که مون بین بهش گفته بود نگران چیزی نباشه و خودشو استخدام شده بدونه ولی باز تهیونگ امید واهی به خودش و بقیه نداده بود

بعد از چک کردن مادرش، و بوسیدنش به سمت تخت رفت،آلارم گوشی اش رو تنظیم کرد، روی تخت کنار یه ریم خوابید و طوری که دخترک رو بیدار نکنه درآغوشش گرفت با بوسه سطحی که روی موهاش گذاشت،چشمانش رو بست و به خواب عمیقی فرو رفت

******

زمانی که به مقصد رسید از پنجره ماشین نگاهی به عمارت بزرگ و معروف انداخت، خودش بود!
از صد فرسخی هم میشد تشخیص داد کاخ "آواتار"
پس کرایه رو با گوشی پرداخت کرد و پیاده شد ،ولخرجی کرده بود و به جای وسیله نقلیه عمومی یا اتوبوس با تاکسی آنلاین اومده بود

مقابل دروازه عظیم و سفید رنگ ایستاد،نگاهش به دو طرف در افتاد مجسمه های گرگ سیاه با یال هایی که رگه های طلایی رنگش نظرش رو جلب کرد.
باورش نمیشد الان اینجا پشت در کاخ بخاطر کار ایستاده!

با نفس عمیقی که کشید سعی کرد استرس از خودش دور کنه تا مدیریت اوضاع رو به دست بگیره.
دنبال زنگ گشت که نگاهش به ستونی کنار دروازه افتاد،آیفون به صورت مورب روی ستون نصب شده بود،با دلشوره ای ک طبیعی هم بود زنگ رو فشرد،
که مدتی بعد صدای زنی به گوش رسید
_بله بفرمایید

_وقتتون بخیر،تهیونگ هستم..کیم تهیونگ برای مصاحبه کاری اومدم

_بفرمایید داخل

در آهنی باز شد و تهیوونگ آروم با احتیاط داخل شد
از همون بدو ورودش محو دیزاین حیاط و معماری عمارت شد،حیاط سنگی و سنگ فرش شده و پله های سنگی که به عمارت ختم میشد،عمارتی که با سنگ سفید و شیشه ساخته شده بود

دقیقه ای محو کاخ رو به روش بود همونطور که اطرافش رو نگاه میکرد پاش رو روی اولین پله گذاشت، و برای یک لحظه اصلا نفهمید چیشد، که موجود گنده ای به سمتش حمله کرد

برای یک لحظه یخ زد،خواست برگرده و فرار کنه که پاش گیر کرد و از پشت با کمر و باسن روی سنگ فرود اومد
حس کرد کمرش دو نصف شد و سگ بزرگ و تنومند اا یک سانتی صورتش اومده بود در یک آن قلادش از پشت کشیده شد

تهیونگ تازه فهمیده که دو پای سگ تا روی سینه اش هم اومده بود که با کشیده شدن قلادش به عقب رفت. قرنیه چشمانش بزرگ شده بود ضربان قلبش رو توی دهن و گوشش حس میکرد و از ترس بدنش لمس شده بوده و نمیتونست تکون بخوره

"AVATAR"Where stories live. Discover now