part 19

2.2K 412 230
                                    

آبی به سر و صورتش زد توی آینه به صورت رنگ پریده و لاغرش نگاه کرد با ساعد پشت دستش کمی از رطوبت صورتش رو گرفت و بیرون اومد، صدای پیام زنگ گوشی اش بلند شد از روی تخت چنگش زد و نوتیفش رو چک کرد، یونا بود که بخاطر پولی که چند لحظه پیش براش واریز کرده بود عصبانی بود.

بدون توجه به زنگ و پیام های خواهرش گوشی رو دوباره رو تخت انداخت و خودش هم تقریبا روی تخت پرت کرد دستی داخل موهاش کرد و پوفی کشید
سر درد امونش رو بریده بود و معتاد ساعتی خواب بود از طرفی هم به شدت گشنه اش بود این چند روز وعده های غذاییش اصلا اهمیت نداده بود، برخلاف دفعات قبل توی ناراحتیش نمیتونست به چیزی لب بزنه اما این حس میکرد اگه یه میز پر از غذا رو به روش باشه بتونه همه اش رو یه تنه بخوره حتی اکه موقع خوردنش از شدت بدبختیش گریه کنه!

یاد حرفای دیشب آلفا افتاد! راست میگفت ارزش بچه آواتار بیشتر از این حرفا بود.
اما تا وقتی به دنیا نیومد و تو بطن مادرش داره جون میگیره ارزش جفتشون به یک اندازست!

دستش که روی پیشونی اش قرار داده بود رو از روی پیراهنش اروم روی قفسه سینه اش گذاشت و آهسته به سمت شکمش برد برای یک لحظه با دلهره عجیبی دستش رو پی کشید اما سر آخر تو یک تصمیم ناگهانی دستش رو روی شکمش گذاشت و بی اختیار چشمانش رو بست، حس عجیبی داشت اینکه زیر دستش یه زندگی داره زندگی میکنه، هرچند کوچیک هرچند بدون هویت و جنسیت...

زمانی که چشمانش رو باز حلقه اشکی توی چشمانش بود که با لبخند روی لبانش در تضاد بود.
البته شاید هم در تضاد نبود و این اشک معنی دیگه ای داشت!

با به صدا در اومدن سریع به خودش اومد با نشستن روی تخت و دستی زیر چشماش کشیدن خودش رو جمع و جور کرد
_بله بفرمایید؟

در تا انتها باز شد و قامت جیهون در چهار چوب در قرار گرفت
_صبح بخیر، آواتار میخوان شما رو ببینید

تهیونگ نفس عمیقی کشید و سری تکون داد از تخت پایین اومد به آرامی و بدون عجله ای پشت سر جیهون شروع به حرکت کرد

با رفتن به سمت مسیر طبقه پایین تهیونگ متعجب پرسید
_آواتار بیرونه؟

_نه، ایشون سر میز صبحانه منتظرن

با تعجب سمت و چهره علامت سوالش به جیهون خیره شد

اما جیهون سری به نشونه ندونستن تکون داد، واقعا نمیدونست جونگکوک با تهیونگ چیکار داره

تهیونگ نگران اما محکم پشت سر جیهون راهی شد و قدمی سمت راه پله ها برداشت

با رسیدن کنار میز دیدن تمامی خدمتکارا که رو به روی آواتار به نظم ایستادند و خواهر برادرش که پشت میز نشسته بودند آب دهنش رو قورت داد

چخبر بود اینجا؟!

جونگکوک با شنیدن قدم هایی و بعد متوقف شدنش سرش رو بالا گرفت

"AVATAR"Where stories live. Discover now