part 24

2.5K 372 436
                                    

سلام منو یادتونه؟ هق

من بالاخره برگشتم
اگه بخوام صادقانه بهتون بگم قشنگ مردم و زنده شدم
فکر نمیکردم خوب بشم و دردم آروم بگیره همش حس میکردم چه مرضی لاعلاجی گرفتم🤦‍♀️
شاید خیلی کلیشه ای باشه ولی واقعا سلامتی نعمت بزرگیه مراقب خودتون و سلامتتیون باشید که هیچی مهم تراز این نیست قشنگای من

اخخخخ که نگم نگم چقدر دلم براتون تنگ شده بود
راستیش من قبل و بعد عملم اصلا درد حال حوصله ای نمیزاشت تا واتپد چک کنم فقط میرفتم اینستا یکم پسرا رو میدیدم یه کوچولو دردم رو فراموش میکردم
تا اینکه دو سه روز پیش اومدم دیدم کلیییی پیام دادید بهم هققققققق اصلا بغض سگی
کلی نگرانم شده بودید قربون تک تکتون بشم من تنها تنها

خلاصه که بااینکه کامل خوب نشده بودم کلافه بودم ولی گفتم بخاطر شما ها هم شده پارت جدید بنویسم

ختم کلام خیلی دوستتون دارم، الانم میخوام برم تک تک جواباتون بدم

عشق منید❤
پارت جدید تقدیمتون

_________________________________________

چیزی داشت توی بغلش تکون میخورد،پلک های سنگینش رو باز کرد و با دیدن کپه موهای مشکی که تو بغلش وول میخورد چشمان نیمه بازش رو کاملا باز کرد

ساعد دستش که جمع شده بود و بین بازوش سر تهیونگ بود که گردن پسر رو بغل گرفنه بود آروم دستش رو باز کرد و تهیونگی که داشت تو بغل مرد خفه میشد بالاخره آزاد شد
امگا با چشمان درشت شده به مرد نگاه میکرد جونگکوک با صدای دو رگه ای به حرف اومد
_چیه؟ چرا انقدر وول میخوری؟

ناخودآگاه لب هاش رو با زبونش تر کرد
_دستشویی دارم

خواب آلود پلکی زد و دستش رو کامل از زیر سر پسر بیرون کشید و خواست چیزی بگه اما تهیونگ اجازه نداد خیلی سریع از جاش بلند شد و با یادآووری بارداریش شکمش رو چسبید و با قدم های کوتاه اما تند به سمت سرویس رفت

نگاهش رو از راه رفته تهیونگ گرفت.
پرتو های نور از پنجره چوبی و کوچیک کلبه عبور کرده بود و حدس اینکه تازه آفتاب طلوع کرده سخت نبود پس از تخت بلند شد و لباسی که روی زمین بود رو چنگ زد و پوشید
و دقیقه ای بعد امگا از دستشویی بیرون اومد طبق عادت جدیدی که پیدا کرده بود ناخودآگاه دستش رو زیر شکمش گذاشت و به مرد خیره شد و تمام تلاشش رو کرد بخاطر اتفاق دیشب و اشتیاقی که داشت خجالت نکشه و دست پاچه نشه
مثل اینکه کیم تهیونگ قرار نبود به این گاهی اوقات سکسی که توی تخت اتفاق میوفتاد عادت کنه.
سرفه کوتاهی کرد و سعی کرد خونسرد باشه
_جایی میری؟

_میریم!لباس گرم بپوش

_اما من..من حموم نکردم

جونگکوک نگاهی به لپ های رنگ گرفته پسر که جدیدا به لطف بارداریش پر تر هم شده بود نگاهی انداخت

"AVATAR"Where stories live. Discover now