part 23

2.7K 381 318
                                    


No edit:

تقریبا یک ماه از اتفاقی که اونشب توی کلاب افتاده بود میگذشت
هیلی هفته بعدش کاخ رو به مقصد کالفرنیا ترک کرده بود اما درست قبل از رفتنش در کمال خونسردی کارت ویزیتش رو به تهیونگ داده بود تا یه زمانی اگه به فکر مدلینگ افتاد باهاش تماس بگیره و در کمال ناباوری و تعجب پسر اونجارو ترک کرده بود
انگار که فقط اومده بود تا تهیونگ رو دیوونه و روابط بین اون و آواتار رو شکر آب کنه بعد بره!
و این چیزی از ناراحتی تهیونگ کم نکرده بود

این روز ها امگا آواتار رو خیلی کم میدید و به تعبیری شاید اصلا نمیدیدش و اینبار کسی که فرار میکرد ازش جونگکوک بود
آلفا دقیقا شده بود همون کسی که روزای اول تهیونگ باهاش برخورد کرده بود سرد و بی حوصله و بد اخلاق
و این قلب تهیونگ رو فشرده میکرد و علاوه بر خودش حس میکرد پسرش هم به شدت از این رفتارای باباش ناراحته و امگا کاری جز نوازش کردن و پسرش و صحبت باهاش نداشت...
درواقع تنها هم صحبت این روز های تهیونگ کره بادوم زمینی بود
اتفاقات روز هرچند تکراری رو براش تعریف میکرد و کره بادوم زمینی با لگد های ریزی که گه گداری به شکمش میزد و باعث قلقلکش میشد اعلام حضور میکرد

گاهی اوقات وقتی به این فکر میکرد که بعد از به دنیا اومدنش باید توله اش رو ترک کنه بدترین حس دنیا به سراغش میومد این حس از زمانی که پدرش رو از دست داد هم براش درد آور تر بود

سعی میکرد اصلا به این موضوع فکر نکنه چون وقتی غمگین میشد و به گریه میوفتاد حس میکرد کره بادوم زمینی اش گوشه ی شکمش خودش رو مچاله میکنه...

نفس زنان روی تابی که کنار استخر بود نشست و آهسته و پشت سر هم مشت های ریزی به کمرش زد وارد ماه هفتم شده بود و این روزا به سختی میتونست  تکون بخوره و با کوچک ترین حرکتی نفس کم میاوورد

با صدای زنگ گوشیش نفس عمیقی کشید و موبایلش رو بیرون آوورد نوناش بود

_الو سلام

_تهیونگ چطوری؟

_خوبم نونا، یه ریم چطوره

مکثی کرد

_شین دونگ آزاد شد؟

خواهرش خنده ذوق زده ای کرد

_اره تمام کاراش تموم شده و خواستم برم دنبالش اما قراره تا چندساعت دیگه خونه باشه

تهیونگ لبخندی زد
_این خیلی خوبه، حتما یه ریم خیلی خوشحاله

_خیلی، مدام از کره بادوم زمینی میپرسه

تهیونگ دستش رو نوازش وار روی شکمش کشید و لبخندی زد
_خوب بیارش پیش من

انگار که خواهرش مشغول کاری بود چون سر و صدا ازونور خط میومد
_همون هفته پیش هم که اومدم پشیمون شدم از بس که شیطونی کرد و کاخ رو با خدمه اش رو سرش گذاشته بود

"AVATAR"Where stories live. Discover now