•°•| Truth |•°•

Start from the beginning
                                    

×هرچی برادرم بگه...نه؟

تهیونگ رو مخاطب قرار داد.
از رایحه ی امگا هردو میدونستن که اون احساس ناامنی میکنه و این برای یه امگا خوب نبود...

×خب میشه بگی به نظرت باید چه غلطی بکنیم؟

+چمیدونم...سایبر جون؟

×فکر خوبیه...بلند شو تهیونگ..مطمئنم دوست داری اون شخص رو ببینی.

تهیونگ ناچار مطیعانه بلند شد و دنبالشون راه افتاد.

همونطور که از راهرو های باند مافیا عبور میکردن جانگکوک تذکرات لازم رو به ته داد.

+فرار ممنوعه. زر زدن اضافه ممنوعه. مطیع نبودن ممنوعه. صحبت کردن بیش از اندازه با آدمای اینجا ممنوعه. و البته! استفاده از گوشی ممنوعه!

×و میدونی که سرپیچی از هرکدوم تنبیه داره بیبی..

جونگکوک گفت و دست به جیب به راهش ادامه داد.

می‌خواست برگرده خونه...می‌خواست بره پیش جین و هوسوک... می‌خواست روی تختش لم بده‌...میخواست مثل قبل به همه آلفا ها و بتاها زور بگه و قدرت پدرش رو به رخ بکشه.‌..

جلوی در مخصوصی ایستادن.
نوشته ی فلز کوب روی در رو خوند.
"سایبر جون"

جونگکوک تقه ای به در زد و صدا زد.

×سایبر درو باز کن مهمون آوردیم.

در با صدای تیکی باز شد و هرسه وارد اون اتاق شدن.
و وات د فاک اون چی میدید؟؟؟ یه عالمه کامپیوتر و رایانه و سیم که از در و دیوار اویزون بودن و نامجون با یه عینک و هدست و اخم جدی که داشت مشغول فشردن کلید های کیبورد و خوردن قهوه اش بود!؟

با ناباوری از دیدن هیونگش زوزه ای کشید که از گوش های آلفای هکر دور نموند و باعث شد هدست رو خارج کنه و به تهیونگ نگاه کنه.

÷تهیونگ!؟

تهیونگ زوزه ی دردناکی کشیده و به سرعت سمت نامجون رفت و با دیدن باز شدن بغل نامجون ، خودش رو توی بغلش پرت کرد و با حس امنیت بغل نامجون زوزه ی آرومی کشید و چشم هاش رو با آرامش بست.

نامجون با مهربونی بدن گرگ رو نوازش کرد و از دونسونگاش قضیه رو پرسید.

×هیچی ندارم بگم فقط باید بدونی که اون فهمیده ما یه مشت قاتل پاتلیم و ...

÷ جمع نبند. خب؟

+هیچی..گرفتیمش چون ممکن بود دردسر درست کنه و میشه گفت اگه اون نبود سان میرای تو چنگمون نبود.

÷پس گرفتیدش...ته...خوبی؟

کمی گوش های گرگ رو نوازش کرد و اون رو بیشتر تو بغلش فشرد.

÷با این بیچاره چیکار کردید اینجوری ترسیده؟

×هنوز هیچی..

+البته فعلا!

My Alpha Daddies | kookvkookWhere stories live. Discover now