×هرچی برادرم بگه...نه؟
تهیونگ رو مخاطب قرار داد.
از رایحه ی امگا هردو میدونستن که اون احساس ناامنی میکنه و این برای یه امگا خوب نبود...×خب میشه بگی به نظرت باید چه غلطی بکنیم؟
+چمیدونم...سایبر جون؟
×فکر خوبیه...بلند شو تهیونگ..مطمئنم دوست داری اون شخص رو ببینی.
تهیونگ ناچار مطیعانه بلند شد و دنبالشون راه افتاد.
همونطور که از راهرو های باند مافیا عبور میکردن جانگکوک تذکرات لازم رو به ته داد.
+فرار ممنوعه. زر زدن اضافه ممنوعه. مطیع نبودن ممنوعه. صحبت کردن بیش از اندازه با آدمای اینجا ممنوعه. و البته! استفاده از گوشی ممنوعه!
×و میدونی که سرپیچی از هرکدوم تنبیه داره بیبی..
جونگکوک گفت و دست به جیب به راهش ادامه داد.
میخواست برگرده خونه...میخواست بره پیش جین و هوسوک... میخواست روی تختش لم بده...میخواست مثل قبل به همه آلفا ها و بتاها زور بگه و قدرت پدرش رو به رخ بکشه...
جلوی در مخصوصی ایستادن.
نوشته ی فلز کوب روی در رو خوند.
"سایبر جون"جونگکوک تقه ای به در زد و صدا زد.
×سایبر درو باز کن مهمون آوردیم.
در با صدای تیکی باز شد و هرسه وارد اون اتاق شدن.
و وات د فاک اون چی میدید؟؟؟ یه عالمه کامپیوتر و رایانه و سیم که از در و دیوار اویزون بودن و نامجون با یه عینک و هدست و اخم جدی که داشت مشغول فشردن کلید های کیبورد و خوردن قهوه اش بود!؟با ناباوری از دیدن هیونگش زوزه ای کشید که از گوش های آلفای هکر دور نموند و باعث شد هدست رو خارج کنه و به تهیونگ نگاه کنه.
÷تهیونگ!؟
تهیونگ زوزه ی دردناکی کشیده و به سرعت سمت نامجون رفت و با دیدن باز شدن بغل نامجون ، خودش رو توی بغلش پرت کرد و با حس امنیت بغل نامجون زوزه ی آرومی کشید و چشم هاش رو با آرامش بست.
نامجون با مهربونی بدن گرگ رو نوازش کرد و از دونسونگاش قضیه رو پرسید.
×هیچی ندارم بگم فقط باید بدونی که اون فهمیده ما یه مشت قاتل پاتلیم و ...
÷ جمع نبند. خب؟
+هیچی..گرفتیمش چون ممکن بود دردسر درست کنه و میشه گفت اگه اون نبود سان میرای تو چنگمون نبود.
÷پس گرفتیدش...ته...خوبی؟
کمی گوش های گرگ رو نوازش کرد و اون رو بیشتر تو بغلش فشرد.
÷با این بیچاره چیکار کردید اینجوری ترسیده؟
×هنوز هیچی..
+البته فعلا!
![](https://img.wattpad.com/cover/318846438-288-k4045.jpg)
YOU ARE READING
My Alpha Daddies | kookvkook
Fanfiction|تکمیل| دستی به سر پسر ترسیده کشید و با خنده به طرف برادرش برگشت. ×جانگکوک نظرت چیه یکم بهش مهلت بدیم؟ +این حرف از توی هورنی بعیده جونگکوک! پسر حریر سفید رنگ تنش رو بیشتر چسبید و با وحشت به اون دو آلفای دوقلو خیره شد. جانگکوک همونطور که دندون های نی...
•°•| Truth |•°•
Start from the beginning