part 13

350 67 1
                                    

شب هنگام با جیسو رفتم پایین. عمه تازه اومده بود، دلم براش میسوخت، حتما تحمل این صندلی چرخدار اون هم برای این همه سال واقعا زجرآور بود.
در کنار عمه نشستم و دستان تپلش رو گرفتم. عمه با چشمای غمگینی من رو کاوید و وقتی به نتیجه ای نرسید، پرسید:
_"چرا برای نهار نیومدی؟"

_"یکم کسالت داشتم، حالم زیاد خوب نبود."

عمه نفسی به آسودگی کشید و گفت:
_"خیالم راحت شد، فکر کردم کاری کردیم که باعث رنجش تو شده."

بوسه ای نرم روی پیشونیش گذاشتم، صورتش گل انداخت. بار دیگر به چشمان مهربانش نگاه کردم:

_"من تو این مدت جز خوبی از شما چیزی ندیدم. خیلی خوشحالم که اختلافات بین شما و پدرم تموم شده و من میتونم از داشتن چنین عمه ای لذت ببرم."

عمه لبخند میزد، ولی ته چشاش ابری بود، سعی کردم مسیر بحث رو عوض کنم برای همین گفتم:
_"دلم برای یه عروسی لک زده."

تو همون لحظه یونگجین با سر و صدا وارد سالن شد و با دیدن من هدفون رو از تو گوشش در آورد و با خنده سمت من اومد:
_"چه قدر خوشحالم که میبینمت. با خودم گفتم شاید بعد از اتفاق صبح...."

رنگ از صورتم پرید.... عمه بلافاصله پرسید:
_"چه اتفاقی؟"

به جیسو نگاه کردم، جیسو با چشم و ابرو به یونگجین اشاره کرد. یونگجین که متوجه منظور اون شده بود، خودشو جمع کرد و گفت:
_" آخه صبح تو سالن بازی دست تهیونگ یکمی صدمه دید، گفتم شاید...."

عمه سخنش رو قطع کرد و رو به من گفت:
_ "دستت رو ببینم."

بعد از لحظه ای دست چپم رو سمت او دراز کردم، اون دستم رو گرفت و آستینم رو بالا زد، با کمال تعجب دیدم جای ضربه فنجون جونگکو‌ک مچم رو کبود کرده. آب دهنم رو قورت دادم و سعی کردم خیالاتم رو به کار بندازم. عمه که دستپاچه شده بود، گفت:

_" چرا دستت این طوری شده؟"

جوابی نداشتم، جیسو با ترس به من نگاه کرد و من افکار به هم ریخته ام رو انسجام دادم:

_"چیزی نیست خوردم زمین."

عمه با ناباوری به من خیره شد:

_" مطمئنی چیزی رو از من پنهون نمیکنی؟"

خودم رو متعجب نشون دادم و به سختی خندیدم، به جیسو نگاه کردم:
_"ای بدجنس نکنه تو دستم رو اینطوری کردی؟!"

جیسو قیافه طنز آلودی به خود گرفت و گفت:
_"آره مگه یادت نیس وقتی باهات دعوام شد، دستت رو پیچوندم؟"

Stone Heart° [ KOOKV ]Where stories live. Discover now