part 9

410 76 5
                                    

_"اشک به چشم های تو نمیاد."

قلبم دوباره داشت بی رحمانه خودشو به سینه ام میکوبید، هوا سنگین شده بود، مسیر نگاهش رو گرفتم، به لبهام خیره شده بود....
برای لحظه ای چشم هاشو محکم بست، حتی میتونستم حس کنم که فشار دستش روی گونه هام بیشتر شد و سرشو برگردوند ولی بعدش در اتاق رو باز کرد و بهم اشاره کرد که از اتاق برم بیرون. منم رفتم ولی چرا حس میکردم اونم یه حسی داره؟ نه امکان نداشت اون اصن... اون اصن گی نبود. اون زن داشته پس نمیتونه گی باشه...

صبح شده بود، دیشب اصلا نتونستم بخوابم. دلم نمیخواست از اتاقم برم بیرون. جونگکوک حق داشت که دیگه دوست نداشت منو ببینه، من احمق بودم، اونقدر احمق که فکر میکردم اون زن و بچه اش رو کشته. نه نه او نمیتونست چنین کاری رو انجام بده. اون چشم هایی که من دیدم نمیتونست همچین چیزی رو ببینه.... پس صداهای داخل کلبه چی بود؟ اون صدای زمزمه وار زنی که بار ها شنیده بودم چی بود؟ ولی نه اون چشم هایی خیسی که من دیشب دیدم خیلی پاک بودن، اون خیلی پاک بود و من از افکار خودم خجالت میکشیدم.

با خودم تصمیم گرفتم دیگه با اون روبه‌رو نشم، اون مرد آزادی نبود و من نباید بیشتر از این خودم رو درگیر اون و حس تازه جوانه زده درون قلبم میکردم.

تا بعد از ظهر از اتاق بیرون نرفتم حتی به تمین گفتم نهارم رو بیاره اتاقم و کسالت رو بهونه کردم.

با اومدن جیسو دلم می‌خواست ازش درباره سومین میپرسیدم، خیلی کنجکاو بودم، باید حقیقت رو می‌فهمیدم چون اون حرف های تمین کاملا بی اساس بودن و اون چشم های دیشبی به من دروغ نمیگفت.

جیسو گرم صحبت درباره دوست پسرش هوسوک بود و سخت گیری های عمه درباره ازدواج. منم فرصت رو غنیمت شمردم و پرسیدم:
_"اگه این طوره که تو میگی پس چه طور عمه با ازدواج جونگکوک با زنش موافقت کرد؟"

جیسو ابروهاش رو درهم کرد و گفت:
_"تو از کجا میدونی؟"

_"خب فهمیدنش سخت نبود."

_"عجب خدمتکارای فضولی داریم، باید به مامان بگم ادبشون کنه."

با ترس گفتم:
_"نه نه کسی چیزی به من نگفته، من با دیدن اتاق دختر کوچولویی حدس زدم که..."

غمی در چشمان جیسو با گفتن دختر کوچولو نشست.
_"اسمش جوجوئه. یه دختر خوشگل و بانمک."

_"الان کجاست؟"

با بی حوصلگی گفت:
_"نمیدونم."

با بی‌تابی گفتم:
_"جیسو ازشون برام حرف بزن."

_"آخه چه اصراری داری؟ این خاطرات تلخ باید فراموش شن."

Stone Heart° [ KOOKV ]Kde žijí příběhy. Začni objevovat