Chapter 42

2.3K 357 5
                                    


یونگی همونطور که مشغول بستن در کمد ها بود به سمت جونگ‌کوک برگشت و گفت:
_من نمیفهمم چرا الان باید اینجا صبر کنم تا دوست پسر جنابعالی بیاد؟

پسر کوچکتر نگاهی به بیرون انداخت و گفت:
_چون هوسوک هیونگ گفت بریم خونه ی ما تا جشن بگیریم برای بردمون، پس باید صبر کنیم تا تهیونگ بیاد بعد باهم بریم.
_خب الان تهیونگ کجا رفته؟
جونگ‌کوک لبخند شیرینی زد و گفت:
_رفته برام آب‌نبات بخره.

یونگی تک خنده ای کرد و خواست چیزی بگه اما با اومدن تهیونگ، همونطور که از در بیرون میرفت گفت:
_بیاین بریم دیگه خسته ام.
تهیونگ نفس عمیقی کشید، آب‌نبات رو به سمت جونگ‌کوک گرفت و گفت:
_تمام سعیم رو کردم لفتش بدم ولی بیشتر از این نمیتونستم دیر کنم.
پسر کوچکتر سرش رو تکون داد و لب زد:
_بقیش دیگه به هوسوک هیونگ مربوطه، بریم.
تهیونگ سرش رو تکون داد و به دنبال پسر کوچکتر از سالن خارج شد.

 تهیونگ سرش رو تکون داد و به دنبال پسر کوچکتر از سالن خارج شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Jungle Ball | Vkook, Sope [Completed] Where stories live. Discover now