Chapter 21

2.5K 415 23
                                    

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


جکسون نگاهش رو به جونگ‌کوک و هوسوک که تازه وارد سالن شده بودن داد، لبخندی زد و به سمتشون حرکت کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


جکسون نگاهش رو به جونگ‌کوک و هوسوک که تازه وارد سالن شده بودن داد، لبخندی زد و به سمتشون حرکت کرد.
وقتی به پسر مو نعنایی رسید، گفت:
_حالت بهتره جونگ‌کوک؟
پسر کوچکتر لبخندی زد و سرش رو تکون داد:
_بله ممنونم، بابت بازی متاسفم...
_مشکلی نیست از الان تلاشمون رو برای بازی بعدی میکنیم؛ هیچ کدومتون نباید دیگه به اون بازی فکر کنین از الان به بعد تمرکزمون روی بازی بعدیه.

جونگ‌کوک زیر لب چشمی گفت و همونطور که به همراه برادرش روی صندلی کنار زمین می‌نشست، گفت:
_من سه هفته استراحت دارم ولی ترجیح دادم حداقل تو سالن حضور داشته باشم.
جکسون لبخندی زد و همونطور که دستش رو داخل سویشرت ورزشیش فرو میبرد، گفت:
_بهترین کار رو انجام میدی، بازیکن جایگزینت هم یکم دیگه میرسه؛ باید همتون باهاش آشنا بشید.
هوسوک که تا اون موقع ساکت بود با دیدن تهیونگ که گوشه ی سالن با گوشیش مشغول بود رو به جونگ‌کوک زمزمه کرد:
_چرا دیگه مثل همیشه به پر و پات نمی پیچه؟

پسر کوچکتر که تمام این مدت خودش رو کنترل کرده بود که نگاهش به سمت تهیونگ نچرخه، با این حرف برادرش کلافه دستش رو توی موهاش فرو برد و گفت:
_نمیدونم...
_داری یه چیزی رو از من پنهان میکنی جونگ‌کوک!
هوسوک گفت و بدون اینکه اجازه ی حرف دیگه ای رو به برادر کوچکترش بده از جاش بلند شد و از اون دور شد.

پسر مو نعنایی کلافه از روی صندلی بلند شد و خواست به دنبال برادرش بره اما با صدای جکسون سر جاش متوقف شد.
_خب بازیکن جدیدمون هم اومد؛ بیا و خودت رو معرفی کن.

پسری که تازه وارد سالن شده بود، لبخندی زد و همونطور که کش موهاش رو سفت میکرد، نگاهی به اطرافش انداخت و گفت:
_سلام، از آشنایی با همتون خوشبختم؛ من لی یوجونگم!
جونگ‌کوک نگاهش رو از سر تا پای پسر گرفت و زیر چشمی به تهیونگ که مشغول دید زدن پسر بود، خیره شد.

Jungle Ball | Vkook, Sope [Completed] Where stories live. Discover now