Chapter 5

2.9K 498 41
                                    


_برنده بازی تهیونگ، مینگی و جونگهو هستن!
یونگی کلافه سرش رو پایین انداخت و زیرلب فحشی نثار خودش کرد، از روز اولی که تهیونگ رو با جونگ‌کوک آشنا کرد تا به الان یک ثانیه هم نبود که از کارش راضی باشه. این دو نفر نمیخواستن هیچ رابطه ی عاشقانه ای به هم داشته باشن و تنها برای رابطه جنسی با هم بودن، چیزی که جونگکوک درکش نمیکرد و دلش رو به تهیونگ داده بود.

نگاهش رو به پسری که با شونه های افتاده به سمتش می‌اومد داد و خواست چیزی بگه که صدای دست زدن جکسون رو از پشت سرش شنید:
_خیلی عالی بود، واقعا لذت بردم! جونگ‌کوک برای قراردادت...
پسر لبخند خسته ای زد و جواب داد:
_امضاش میکنم.

یونهو که هنوز دلخور بود، نگاه عصبیش رو به تهیونگ داد و گفت:
_بازی عادلانه نبود، یکی اینجا روان مارو بهم ریخت.
مینگی خودش رو به جونگ‌کوک رسوند، دستش رو روی شونه‌ش گذاشت و رو به یونهو ادامه داد:
_این فقط یه بازی بود، تازه باخت شما به نفع کل تیم شد، درست نمیگم؟ پس نظرتون چیه شام رو باهم بخوریم؟
جکسون که نگاهی به ساعتش مینداخت کلاه لبه دارش رو روی سرش گذاشت و گفت:
_ خوبه من با چانگکیون هم صحبت کردم، گفت از دوشنبه میتونه بیاد سر تمرین، شما هم همون موقع باهاش آشنا میشین، شب بهتون خوش بگذره.

تهیونگ با لبخند جذابی، همونطور که به سمت رختکن می‌رفت با صدای بلندی گفت:
_ پس میریم رستوران و همتون مهمون منید!
مینگی که تا اون لحظه ساکت بود، روی صندلی نشست و گفت:
_سونیک، دریافت‌های امروزت واقعا خوب بود.
جونگهو با تعجب سمت پسری که مقابلش روی صندلی نشسته بود برگشت:
_سونیک؟
جونگین لبخندی زد، بطری آبش رو پایین آورد و گفت:
_به خاطر موهای آبیم اینجوری صدام میزنه.
جونگهو با لبخند نگاهش کرد و ابروهاش رو بالا انداخت:

_به منم میگن گردو شکل...چون میتونم با دست خالی هر چیزی رو بشکنم.
جونگین با تعجب خندید و سرش رو تکون داد:
یونهو کلافه نگاهی به اون‌ها انداخت و گفت:
_من واقعا به تهیونگ حس بدی دارم انگار...
_صدات رو شنیدم!

تهیونگ همونطور که از رختکن خارج میشد، گفت و نگاهش رو به جونگ‌کوکی داد که سرش رو پایین انداخته و کنار یونگی روی صندلی نشسته بود.
گوشی ای که زنگ میخورد رو بالا گرفت و گفت:
_داداش یکی نگرانش شده و تا حالا سه بار زنگ زده و الان هم داره زنگ...
جونگ‌کوک به سرعت سمت تهیونگ دوید و گوشی رو از دستش بیرون کشید.
_ پوستت کنده‌ست.

به دنبال حرفش، با قدم های بلند از سالن خارج شد و  تلفنش رو جواب داد.
****
همونطور که تکیه‌ش رو به میز پشت سرش میداد، گفت:
_هیونگ گفتم که خوبم، داشتم بازی میکردم گوشیم داخل رختکن بود.
صدای نفس های کلافه هوسوک توی گوش جونگکوک پیچید.
_مگه نگفتم بذار تحقیق کنم؟ تو اصلا میدونی کی به تازگی با اون تیم قرارداد بسته؟
پسر کوچکتر سرش رو پایین انداخت و با نشستن روی میز، مشغول تکون داد پاهاش شد:
_میدونم... امروز دیدمش...

Jungle Ball | Vkook, Sope [Completed] Where stories live. Discover now