Chapter 4

3K 483 47
                                    

_ تو اینجا چیکار میکنی؟
تهیونگ زبونش رو توی لپش چرخوند و یکی از ابروهاش رو بالا داد:
_ قرارداد بستم، تعجب داره؟

جونگ‌کوک چند لحظه ای خیره به چشمهای پسر موند، برای یک لحظه تمام خاطراتش از ذهنش گذشت، اون از این آدم متنفر بود. خواست چیزی بگه که با صدایی که از پشت سر تهیونگ اومد، ساکت شد:
_سلام، ببخشید دیر کردم، من چوی جونگهو ام عضو جدید تیم.
و همونطور که به سمت بقیه میرفت ادامه داد:
_ و پاسور دوم هستم، بهم گفتن احتمالا یکی دیگه‌تون پاسور اوله.

چانیول که دست به سینه تماشاشون میکرد سرش رو تکون داد:
_ جونگکوک پاسور اوله.
پسر انگار چیزی از حرفاشون نمیشنید، خیره به نگاه نافذ تهیونگ مونده بود. تهیونگ نیشخندی زد و قدمی نزدیک تر شد، زبونش رو به لب زیریش کشید و زمزمه کرد:
_خوشگل تر شدی!

پسر کوچکتر بدون توجه به تهیونگ به سمت یونگی چرخید و با التماس به چشم‌هاش خیره شد. از همین حالا ضربان قلبش بالاتر رفته بود.
یونگی که تازه از شوک حضور تهیونگ خارج شده بود، سریع گفت:
_خب حالا بازی رو شروع کنید دیگه.

چانیول نگاهی به افرادی که تو سالن حضور داشتن انداخت و گفت:
_من داور میشم!
تهیونگ سرش رو تکون داد و کنار گوش جونگکوک زمزمه کرد:
_پسر خوشگله، میشه منو ببری رختکن؟
_خودت پا نداری؟
یونگی با عصبانیت گفت که باعث شد نیشخندی روی لبهای تهیونگ بشینه.

_فکر کنم درست نباشه یکی از اعضای کادر فنی اینجوری صحبت کنه!
یونگی خواست حرفی بزنه که جونگ‌کوک لبخند پر حرصی زد و گفت:
_من راهنماییت میکنم.

پسر بزرگتر لیسی به لب هاش زد و بعد از بالا انداختن ابروهاش برای یونگی، پشت سر جونگ‌کوک راه افتاد.
با رسیدن به اتاقک رختکن، یکی از کلید ها رو برداشت و به دستش داد.
_میتونی لباساتو توی کمد بذاری.
کلید رو از دستش گرفت و جواب داد:
_ ممنون!
_من...دیگه میرم...

تهیونگ که بیشتر از این تحمل نداشت، مچ دست پسر مقابلش رو توی دست هاش گرفت و با تمام زوری که داشت تنش رو به کمد پشت سرش کوبوند، جونگکوک که دردش گرفته بود، برای یک لحظه پلکهاشو روی هم فشرد و از لای دندون هاش غرید:
_ چه غلطی میکنی؟

پسر بزرگتر تنش رو کاملا مماس بدنش کرد، سرش رو نزدیک برد و زمزمه کرد:
_وقتی حرف میزنی، اون پیرسینگ لعنتیت باعث میشه دلم بخواد همین جا تموم دلتنگیمو برطرف کنم.

اینبار جونگکوک با حرص نگاهش کرد و گفت:
_ هوسوک زنده‌ت نمیذاره!
_ تلاشش رو میکنه...
به دنبال حرفش بدون هیچ مکثی با هر دو دست مچ دستهای جونگکوک رو محکمتر نگه داشت و لبهاش رو روی لبهای پسر کوبید، هنوز لبهاش رو تکون نداده بود که نفس عمیقی کشید تا راحت تر عطر پوستش رو احساس کنه. جونگکوک که بیشتر از این تحملش رو نداشت با زانوش لگد آرومی به شکم تهیونگ زد و مجبورش کرد تا ازش جدا شه.

Jungle Ball | Vkook, Sope [Completed] Where stories live. Discover now